امیدوار بودم چند ثانیه زنده بمانم؟
ده ثانیه؟ بیست ثانیه؟خلبان چنگ/ اگزوپری
صفر : شاید از عنوان این مطلب تعحب کرده باشید، چون در مطلب قبل گام دوم را معرفی کرده بودم. راستش دیروز که داشتم روی کاغذ چرک نویس برای خودم می نوشتم و فکر می کردم و جمع بندی می کردم، به نظرم رسید این مطلب را باید قبل از گام قبلی می گفتم، و خودم هم برایم عجیب بود که چرا زودتر به آن اشاره نکردم. یکی از دلیل هایش احتمالا این است که این مطلب را در ذهنم داشتم و گام قبلی را هم با درنظرگرفتن آن نوشتم، اما چون روی کاغد نیامده بود، به آن اشاره مستقیمی نکردم. خلاصه آن که شاید بهتر است این را گام یک و نیم بدانم! البته این نوشته جز جمع بندی و نتیجه گیری از حرف های دیگران نیست. اما فکر می کنم آن قدر مهم هست که باید مکتوب شود چرا که هم به من کمک می کند و هم احتمالا به شما.
یک: در گام اول نوشته بودم اگر از من بپرسید که در پایان سال در کجا ایستاده ای جواب می دهم نمیدانم. دیروز این سوال را یک بار دیگر به شکلی متفاوت از خودم پرسیدم: آیا باید بدانم در پایان امسال دقیقا در کجا هستم ؟
این روزها شرایط و پیچیدگی ها و ابهام ها بیش از آن چیزی است که تصور می کنیم و برای آن برنامه ریزی بلند مدت می کنیم. (برنامه ریزی بلند مدت کاملا به شخص بستگی دارد، شاید برای فردی یک برنامه پنج ساله برنامه بلند مدت باشد. به هر حال برای من یک سال هم خودش سیصد و شصت و پنج روز نامشخص دارد;) ) و البته نامشخص بودن و ابهام آینده چیزی نیست که بتوان از آن فرار کرد یا با برنامه ریزی درست دقیق و حساب شده بر آن غلبه کرد. به قول محمدرضا شعبانعلی(+) :
«اصلاً هدف معادلهی زندگی، بهینه کردن متغیر ابهام نیست. ابهام، حتی جزو شرایط مرزی این معادلهی دیفرانسیل پیچیده هم نیست. اصلاً ابهام هیچ چیز نیست. ابهام کاغذی است که بر روی آن، معادلهی زندگی را حل میکنی!»
دو : علی فرنودیان در وبلاگش از زبان آقای جیمز کلی یر می گوید همه ما یک دایره نگرانی داریم و یک دایره تاثیر. دایره نگرانی آن چیزهایی است که دست خودمان نیست و کنترلی روی آن ها هم نداریم. با این حال یک دایره کوچک تاثیر هم وجود دارد که هرچند کوچک است اما دست خودمان است. می گوید آدم ها هدف گذاری هم که می کنند بر اساس دایره نگرانی ها می کنند نه دایره تاثیر.می خواهند براساس آن چیزهایی که دست شان نیست، ذهن وسرمایه ها و منابعشان را خرج کنند نه آن چیزهایی که می توانند برایش کاری کنند و تغییر ایجاد کنند. مطلب خوبی است. علی فرنودیان با استادی تمامش در قصه گویی آن را اینجا نقل کرده است.
در پست قبل درباره گام های برنامه ریزی صحبت کرده بودم. و اولین گام را برای خودم اینگونه تعریف کردم: مشکلات برنامه ریزی قبلی من چه چیزهایی بوده است و دو مورد را نوشتم. یکی از آن ها نداشتن تصویر کلان بود و دیگری از دست دادن ترتیب الویت ها. درباره ی مشکل دوم یک راه حل عملی را محمدرضا در این پست به من یادآوری کرد، مطلبی که بارها و بارها شنیده ام و تایید کرده ام اما به طور جدی به آن نپرداخته بودم. بحث هزینه ها و نخواستن ها و یا قربانی کردن ها. درباره ی این بحث افرادی بهتر از من حرف های کاملتری زده اند که می توانید آن ها را با کمی دقت و حوصله در اینجا بخوانید. با این حال برای شفاف تر شدن بحث یک توضیح مختصر می دهم.
همه ما میدانیم که نمی شود همه چیز را با هم داشت، نمیشود هم در شغلت موفق باشی و برای این موفقیت جایی هزینه نکرده باشی، منظورم صرفا تلاش شبانه روزی نیست. اگرچه آن هم لازمه این موفقیت ودستاورد است اما برای رسیدن به آن باید از اولویت های دیگری بگذری. شاید تفریحاتت را کم کنی، شاید از سلامتی ات بگذری،شاید از سبد رابطه هایت خرج کنی. خلاصه آن که نمیشود چیزی را بدست بیاوری و از چیز دیگری خرج نکنی. من فکر می کنم که هیچ برتری وجود ندارد بین کسی که از رابطه اش می گذرد برای کار و موفقیت شغی اش یا اینکه به یک شغل ساده که وقت زیادی از او نمی گیرد مشغول می شود برای اینکه رابطه ی خانوادگی اش و عاطفی اش را تقویت کند. یا کسی که بیشتر ساعات روز به کتابخوانی می پردازد و سبک زندگی اش مطالعه است و کسی که سبک زندگی اش گردش و سفر و تفریح است. (هرچند که جامعه ما به این مساله توجه نمی کند و عموما آدم اول را موفق میداند و شخص دوم را نه!) به نظرم مهم این است که آدم بداند اولویت هایش در آن مقطع زمانی چیست و به آن توجه کند و سعی کند آن ها را جدی بگیرد، حتا اگر مردم آن ها را جدی نمی گیرند.
دیروز به این مساله فکر کردم و درنهایت فهرستی از نخواستن ها نوشتم. همان که دربالا میبینید. اگر نکته دیگری در این رابطه به ذهنتان می رسد، خوشحال می شوم آن را بنویسید^ـــ^
پینوشت یک: برخی از نخواستن ها که در حوزه تخصصی عکاسی بود را در این فهرست ننوشتم، به نظرم مهم است بدانیم در این یک سال فعلا چه سطحی از یک مهارت ر ا می خواهیم داشته باشیم. دریاره این بحث کاملتر در یک پست جداگانه صحبت می کنم، اما نقدا :) این را بگویم، از متمم یادگرفتم که برای مهارت ها سطح بندی تعریف کنم. و بدانم امسال صرفا می خواهم به سطح پایه در این مهارت برسم و مصداق های سطح پایه را تعریف کنم به آن ها بپردازم. یک مثالش را می توانید اینجا ببینید.
پینوشت دو: امروز می خواهم کتاب های کتاب خانه ام را جابه جا کنم و آن هایی که فعلا در اولویت نیستند را در یک قفسه دیگر بگذارم.
قبل از خواندن این متن پیشنهاد می کنم این فیلم کوتاه را ببینید.*
فرفره رو یک بار دیگه می چرخونم و بهش نگاه می کنم، با هر دور چرخیدنش انگار خاطرات و عکس ها و سوالات توی ذهن من می چرخند. زمانی که بچه بودم فرفره برام یه اسباب بازی بود. عمرش مثل همه اسباب بازی ها بود. اولش ذوق می کردم و برام جالب بود و بعد تکراری شد. بزرگتر که شدم و دانشگاه که رفتم فرفره برام چیزی بیشتر از یک اسباب بازی شد، میتونستم حرکتشو تحلیل کنم. میتونستم معادله اش و حل کنم و بیشتر برام شگفت انگیز شد. اما وقتی فیلم Inception و دیدم دیگه یه فرفره معمولی نبود. یه جسمی بود که با چرخیدنش فقط سوال و خیال و آرزو تو ذهنم چرخ می خورد. نمیدونم کلمه تاکیدی تر از شگفت انگیز چی میشه، حیرت انگیز؟ اعجاب انگیز؟ نمیدونم اما اون موقع دیگه حسی که به فرفره داشتم فوق همه این کلمات بود. هنوز هم وقتی می چرخونم از خودم می پرسم دوست داری این بار بایسته یا نه؟ دوست داری هیچ وقت نایسته؟ از حرکت نیافته؟ و به خودم جرات میدم بپرسم دوست داری این جهان واقعی باشه یا خیال و وهم ذهن تو؟ اینجا که می رسم متوقف میشم نمی دونم چه جوابی بدم. نمیدونم چه جوابی درسته. نمیدونم این جهان خیاله یا نه! فکر میکردم این سوال اولین بار تو ذهن فیلنامه نویس Inception ظاهر شد، اما متوجه شدم نه ! قبل تر از اون هم مردم این سوال و از خودشون پرسیدن. دو سه روز پیش که خوندن کتاب مسائل فلسفه راسل رو برای بار سوم! شروع کردم، مقدمه ای که منوچهر بزرگمهر (مترجم کتاب) نوشته بود توجه منو جلب کرد. (دوسه بار قبلی ناشیانه شروع کرده بودم به خوندن خودکتاب، فکر می کردم تموم شدنشه که مهمه!) خلاصه بزرگمهر در مقدمه اش میگه قبل از اینکه بحث معرفت و شناخت خود بیشتر اهمیت پیدا کنه، سوالی که ذهن فلاسفه قدیم و درگیر خودش کرده همین سوال بوده :
آیا عالم واقعیت دارد یعنی صرف نظر از اینکه متعلق ادراک انسان قرار گیرد فی نفسه و بذاته وجود عینی دارد یا اینکه وهم و خیال و مخلوق ذهن انسان است؟
اعتراف می کنم که درسته که فلسفه برای من چیزی جالبیه و هدفم از خوندنش درست اندیشیدن و ورزیده کردن ذهنمه اما به واقع این سوال بود که باعث شد من بیشتر علاقه مند بشم این کتاب رو بخونم. شاید یک روزی به جوابش برسم.
* امیدوارم به خاطر کیفیت پایین منو ببخشید، برای اینکه حجمش کم بشه مجبور شدم با گوشیم بگیرم.