نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

۱۰ مطلب با موضوع «گزارش نویسی» ثبت شده است

Golden Word

چند روز پیش وقتی داشتم درباره ی موضوعی فکر می کردم و در اتاقم با خودم حرف می زدم! به یک عبارتی نیاز پیدا کزدم که قبلا آن را شنیده بودم. معنی اش به تجلی درآمدن، در معرض نمایش قرار گرفتن و مشابه آن بود. یک کلمه اش را می دانستم ظهور و کلمه قبلی اش هم آوای "s" داشت. با خودم چندبار مرور کردم، ثمره ظهور؟ عرصه ظهور؟ 

منتها هرچه فکر کردم آن واژه لعنتی! به ذهنم نرسید. چند روزی حسابی ذهنم را مشغول کرده بود و گاه و بیگاه به آن فکر می کردم. می دانید چه حسی بود؟ حس احتیاج داشتن و نیاز مفرط! انگار که در یک جمعی قرار گرفته باشی که فقط با همین یک واژه طلایی بتوانی منظورت را برسانی. 

امروز صبح کتاب راه هنرمند خانم جولیا کامرون را می خواندم که ناگهان در لابلای کلمات یافتمش. منصه ظهور! بله آن کلمه همین بود، منصه ظهور.
خیلی اتفاق خوب و هیجان انگیزی بود و سر صبحی حسابی قبراقم کرد.
نخندید اما واقعا احساس ارشمیدس را داشتم. به هرحال یک واژه طلایی را یافته بودم:)

پ.ن: من واقعا دارم به طبیعت شک می کنم!
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۹

Why Mindmap


برای من که برنامه ریزی یکی از مهمترین قسمت های زندگی محسوب می شود و معمولا یکی از دلایل ناکامی هایم در رسیدن به اهداف کوتاه مدت و بلند مدت را عدم برنامه ریزی مناسب و درست می دانم و معمولا همیشه در حال بهبود آن هستم، آشنا شدن با نقشه ذهنی یک اتفاق شگفت انگیز بود. چند هفته پیش محمدرضا زمانی نرم افزار iMindmap را به من پیشنهاد داد و متاسفانه تا چند روز پیش نتوانستم درباره ی آن جست و جو کنم و آن را نصب کنم. 

نرم افزار iMindmap توانست نظر من را به سرعت جلب کند چرا که من از آن دسته آدم هایی هستم که محیط گرافیکی نرم افزار برایم اهمیت دارد. به همین دلیل در همان نگاه اول این برنامه برایم جذاب شد و تصمیم گرفتم برنامه ریزی های آتی را روی این نرم افزار امتحان کنم. 

بعد از چند روز که از آن استفاده کردم و چند نقشه ذهنی کشیدم، دوست داشتم آن را اینجا به عنوان یکی از گام های کوچک اما مهم برنامه ریزی معرفی کنم.(+) عموما کشیدن نقشه ذهنی به عنوان یکی از روش های موثر در یادداشت برداری معرفی می شود. اما یک یادداشت برداری درست می تواند به بهبود مهارت یادگیری، گزارش نویسی و البته برنامه ریزی کمک کند. در متمم نیز مطلبی درباره نقشه ذهنی آمده است.(+)

در اینجا ده دلیلم برای استفاده از نقشه ذهنی را فهرست می کنم:


۱- کشیدن نقشه ذهنی به ما کمک می کند که در زمان کم با یک نگاه کلی و جامع حجم زیادی از اطلاعات را دریافت کنیم.

۲- استفاده از نقشه ذهنی در برنامه ریزی، به نظم شخصی ما کمک می کند و در نتیجه می توان مدیریت زمانی بهتری انجام داد.

۳- من اول این ماه یک نقشه ذهنی برای سنجش منابع مالی ام کشیدم. و اولویت های مالی ام را مشخص کردم.

۴- یک خروجی عکس از نقشه های ذهنی ام تهیه می کنم و در این صورت همیشه در دسترسم قرار دارد.

۵- قطعا نظر من اینست که کشیدن نقشه ذهنی روی کاغذ بسیار لذت بخش تر از نرم افزار است اما با این حال در مورد iMindmap استثنا قائل می شوم. قابلیت بازبینی و ویرایش آن بسیار آسان و در هر زمان ممکن قابل انجام است.

۶- من وقتی داده ها و برنامه های زیادی را در ذهنم دارم، سردرگم می شوم و مدام نگرانم که اطلاعات را فراموش کنم. نوشتن آن ها در یک جا به من کمک می کند و به صورت دسته بندی شده سبب می شود که ذهنم منظم تر بشود و آرامش بیشتری داشته باشم.

۷- تصمیم گرفتم در پایان هر هفته یا هر دو هفته یک گزارش شخصی درباره عملکردم و منابع مالی و زمانی و مطالعاتی ام بنویسم. نقشه ذهنی این کار را برایم آسان تر کرده است.

۸- با استفاده از نقشه ذهنی و به دلیل همان نگاه جامع گرایانه ای که به من می دهد، می توانم تصمیم گیری بهتری برمبنای اولویت هایم داشته باشم.

۹- بسیار این موضوع را شنیده ام که اگر می خواهیم مطلبی یا برنامه ای در ذهنمان بماند باید برای آن داستان داشته باشیم، استفاده از نقشه ذهنی و استفاده از رنگ ها اشکال و تصاویر گوناگون می تواند این امر را برایمان تسهیل کند.

۱۰- خیلی وقت ها پیش می آید که نکات ریز اما مهم را فراموش می کنم. وقتی از روش ترسیم درختی برای دسته بندی استفاده می کنم، علاوه بر یادگیری بهتر و عمیق تر احتمال فراموشی آن ها نیز کاهش می یابد. 


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۱۳

Firstrole.blog.ir


یک:

دیروز در مطلب کارگاه کلمات شاهین کلانتری به واژه تطور برخورم. اگرچه این واژه به گوشم خورده بود اما معنی‌اش را نمی دانستم. در واژه یاب معانی تغییر، تحول، دگرگونی و تکامل برای آن آمده است. اما به نظرم آمد فرق این کلمات در چیست؟ در نتیجه کمی جست و جو کردم و به این نتیجه رسیدم که تطور به معنی تحولیست که در راستای تکامل باشد. 


دو:
امروز در درس عادت ها و اصول مرتبط با تسلط کلامی، از تفاوت های ظریف کلمات صحبت شده بود و تمرین آن متناسب با همین بحث بود. دوست داشتم درباره دغدغه دیروز بنویسم و به همین دلیل کمی بیشتر جست و جو کردم. همین شد که به مطلب جالب‌ توجهی برخوردم.

در این لینک از حرکت در تغییر، تحول و تطور در شعر و ادبیات سخن به میان آمده است. قسمت هایی از آن توجهم را جلب کرد و آنچه در ذهن داشتم را کامل تر کرد:

«تغییر عبارت است از عوض شدن چیزی از حیث ظاهری اش به حالت ظاهری دیگر به گونه ای که در این انتقال حالت به حالت دیگر، باطن و دات نفس آن چیز فی نفسه وجود دارد و دچار تبدیلی نشده است. 

تحول عبارت است از منقلب شدن یک چیز از حالتی به حالت دیگر یا گونه به گون شدن یک شی از صوری به اشکال دیگر. 

فرق تحول با تغییر در این است که اگرچه هر دو دچار نوعی دگرگونی ظاهری می شوند ولی در حالت تغییر این دگرگونی جزیی است اما درحالت تحول کلی تر است و تشابه این دو نیز در عدم دگرگونی در باطن و ذاتشان است. به دیگر بیان دگرگونی محتوایی در تغییر و تحول شکل نمی گیرد و هر آنچه مشاهده می گردد نوعی دگرگونی ظاهری است.

تطور عبارت است از گونه به گون شدن چیزی از حالتی به حالت کلی تر و متفاوت تر است. به بیان دیگر در مقوله تطور ما هم شاهد دگرگونی ظاهر هستیم و هم نوعی دگرگونی باطن صورت می گیرد. به بیانی دیگر محو و نیست ونابود شدن یک چیز و نمود و هست شدن چیز دیگری که هیچ سنخیت و ماهیتی با آن چیز قبلی ندارد را می توان تطور نامید.» 

مثال جالبی که در این مطلب بررسی می شود ویژگی های درونی یک انسان است:

به عنوان مثال ویژگی های درونی انسان به مانند اندیشه ، تفکر ، معنا ،خیال و ... نیز هم دچار تغییر می شوند و هم تحول و تطور . می توان در بعد فلسفی و عرفانی نیز علم الیقین را نوعی تغییر در ساختار اندیشه و تفکر یک متفکر و عارف و یا فیلسوف به شمار آورد و عین الیقین را نوعی تحول برشمرد و از حق الیقین به عنوان تطور یاد کرد، چه این که این سیر و سلوک عرفانی و فلسفی که در وجود یک انسان شکل می گیرد نوعی حرکت خارق العاده است که خارج از سه مقوله ای که ذکر آن رفت ، تصویر نمی شود .

سه:
فکر می کنم تا آخر عمرم معنی تطور و تفاوت ظریف آن با تعییر و تحول را فراموش نکنم.



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۹

Firstrole.blog.ir


می خواهم باز هم درباره وبلاگ نویسی بنویسم. دیروز داشتم در زمینه تفکر سیستمی دنبال کتاب می گشتم که به این مطلب محمدرضا شعبانعلی برخوردم.(+) در همان زمان که داشتم آن را می خواندم، متوجه شدم ناخودآگاه دارم آن ها را در ذهنم با وبلاگ نویسی تطبیق می دهم. به نظرم آمد تمرین مفیدی باشد. اینجا هم نوشته هایم را می نویسم. 


از آنجا که هم ابتدای راه وبلاگ نویسی هستم، هم ابتدای مسیر تفکر سیستمی، خوشحال می شوم اگر به نظرتان نکته ای می آید که خوب بیان نشده یا اصلا اشتباه بیان شده برایم بنویسید. 


یک 

وبلاگ نویسی در ذات خودش، یک روند طولانی مدت است. به نظرم این ویژگی اصلی وبلاگ نویسی است. یعنی واضح است که من با یک رویداد مواجه نیستم و آموخته هایم محدود به منتشر کردن یک پست نمی شود. در طیِ پیمودن یک روند است که من می توانم حتی از خودم و انتخاب های گذشته ام بیاموزم.


دو

وبلاگ نویسی نگرش بلند مدت را تقویت می کند. وبلاگ نویسی به من کمک می کند این روند که در طولانی مدت شکل می گیرد را ببینم و به من می آموزد که نباید انتظار داشته باشم بعد از یک ماه یا چند ماه یا حتی یک سال به نتیجه ی دلخواهی که برای خودم تعریف کردم برسم. برای چیدن میوه های وبلاگ نویسی باید مسیر چندساله را طی کرد. 


سه

وبلاگ نویسی به من یاد می دهد که نمی توان هیچ مشکلی را از جایی به جای دیگر منتقل کرد. 

بسیار پیش آمده، می آید و فکر می کنم خواهد آمد که تصمیم می گیرم نوشته هایم را منتشر نکنم.چون از نوشتن و اشتباه کردن می ترسم. اما اکنون می دانم که ننوشتن یک راه حل موقتی است که اصل مشکل را حل نمی کند. فقط شاید آن را از دیوار وبلاگ به جای دیگر منتقل کند.


چهار

وبلاگ نویسی یک گلوله برفی همیشه در حال رشد نیست. ممکن است در ابتدا بازخوردهای مثبت و سازنده بگیرم. و سطح کیفیت نوشته هایم به سرعت ارتقا یابد. اما فکر می کنم محدودیت هایی هم هست که سرعت رشد را کند می کند و شاید اگر به یک استحکام فکری نرسم مرا متوقف هم بکند. مثلا قرار گرفتن آدمهایی که به اصرار می خواهند انتقادهایشان را (که صرفا سلیقه است و احتمالا تاثیر عملی در رشد ذهنی و بهبود کیفیت نوشته هایم ندارد) به من تحمیل کنند.

در کل فکر می کنم وبلاگ نویسی به مثابه ی یکی از همان شیب هایی است که آقای ست‌گادین درباره ی آن در کتابش صحبت می کند. 


پینوشت: درباره ی وبلاگ نویسی یک مطلب دیگر هم منتشر کرده بودم: چرا وبلاگ نویسی؟




۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۰:۴۸

Leaves

عموماً وقتی با عکاس ها صحبت می کنی، بیشتر آن ها بر این باور هستند، یادگرفتن عکاسی تنها یاد گرفتن تکنیک ها و آشنایی با سبک های متفاوت و تسلط بر دوربین نیست. به عبارت دیگر با فشردن دکمه شاتر تازه کار آغاز می شود. قسمت مهم تر پردازش و ویرایش عکس است. همان جمله معروف که بارها گفته اند:  هنر ادیت نیمی از هنر عکاسی است. 

اما نکته ای که در این میان پنهان می ماند و به آن اشاره مستقیم نمی شود، دنیای پشت پرده عکاسی است که قابل رویت نیست و همچون هاله ای کل فرایند گرفتن یک عکس از نگاه به ویزور تا چاپ و ارائه نهایی عکس را در بر می گیرد. و من آن را به دنیای ذهنی عکاس تعبیر می کنم. یعنی همه آن چیزی که به خلاقیت، نوآوری، مشاهده و ارتباط مربوط است. به نظرم همین نکته است که رمز موفقیت و تمایز عکاسان با یکدیگر است. 

اگر سوژه اصلی یک انسان باشد، قطعا این امر خودش را پررنگ تر می نمایاند. چراکه ثبت عواطف و احساسات انسان علاوه بر داشتن یک ذهن خلاق نیازمند ارتباط قوی و اعتماد متقابل است. بنابراین همان قدر که پیشرفت در تکنیک ها و تسلط به ابزارها برایمان مهم است، باید برای رشد و پرورش ذهنمان هم وقت و حوصله به خرج دهیم.

این شیوه « بخند؛ یک دو سه... » در عصر امروز که همه نگران هستند در انظار جامعه عمومی و مجازی چگونه به چشم می آیند، منسوخ و بی ارزش شده است. علاوه بر اینکه آدم ها باید به عکاس اعتماد کنند تا در قاب دوربینش ظاهر شوند، عکاس هم باید متقابلاً این اعتماد را به آن ها باز گرداند که نیازی به گرفتن ژست های تکراری نیست. آنها در قاب دوربینش بهترین هستند، چون خودشان هستند و خودشان متفاوت ترین و زیباترین و دوست داشتنی ترین اند.

پینوشت: دیروز در پارک لاله سرگرم عکاسی بودم که دو خانم به همراه کودک شیرینشان از من خواستند، از آن ها عکس بگیرم و بعد برایشان در تلگرام بفرستم. با کمال میل قبول کردم. هرچند کودکشان کمی بازیگوش بود و کمرو و خجالتی و درآن چند دقیقه ای که با آن ها سپری کردم، نتوانستم با دخترکشان ارتباط بگیرم و او از دوربینم فرار می کرد. البته عکس های خودشان خوب از آب درآمد، ساده و صمیمی بودند. 
همه این حرف ها دیروز هنگام برگشت از ذهنم گذشت. حس مثبتِ اعتماد که آن ها به من داشتند بی نهایت برایم لذت بخش بود. جامعه آرمانی من جاییست که آدم ها به هم اعتماد دارند و از بابت این اعتماد پشیمان نمی شوند. 

پینوشت دو: این عکس را از حوض بزرگ پارک لاله ثبت کردم.
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۵۸

Tel


سال هزار و نهصد و هفتاد و چند میلادی بود که آقای لورنتس آمد و گفت: بال زدن پروانه ای در برزیل می تواند باعث ایجاد تندبادی در تگزاس شود.

سال هزارو سیصدو هشتاد و چند شمسی بود که شب ها فکر می کردم واقعا می شود بال زدن یک پروانه چنین اثر شگرفی ایجاد کند؟

یازده شب بیست و هفت فروردین نودوشش بود که به نتیجه رسیدم بله می شود! و اثر پروانه ای نه تنها در امتداد مکان بلکه در امتداد زمان هم کار می کند. میگویند اثر پروانه ای مختص سیستم های آشوبناک است، به این فکر می کنم آیا سیستمی آشوبناک تر از زندگی خودم سراغ دارم؟! همین زندگی که باور دارم هر لحظه اش پر از ابهام و پیچیدگی است و نمی توان درباره ی ثانیه و دقیقه ی بعدش اظهار نظر قطعی کرد. گاهی حقایق آنقدر نزدیک هستند که نمی بینمشان! 


من فکر می کنم یک تصمیم کوچک، یک گام کوچک، یک انتخاب کوچک، یک عادت کوچک میتواند باعث شود در سال های آینده اتفاقات مهمی بیافتد. حتی شاید مسیر زندگی را عوض کند.

 دیروز در راستای برنامه ریزی ها و گام های قبل تصمیم گرفتم دو قدم کوچک بردارم : یکی شان در دایره نظم شخصی و دیگری در زمینه عکاسی. برای اینکه پایبند باشم رفتم چند تکه مقوا و چسب خریدم و دو استند کوچک درست کردم که اولی را در تصویر میبینید. یک چالش چهل روزه برای آن که استفاده از تلگرام محدود به ساعاتی شود که می خواهم. و دومی یک چالش پانزده روزه برای استفاده از حالت ها و انتخاب های متفاوت در مود کلوزآپ دوربین که جز مودهای بیسیک است. جزییاتش را شرح نمی دهم چون حوصله سر بر است اما رویکرد کلی من به این شکل بود: تعیین زمان بندی، درست کردن جدول، ایجاد فضایی برای تجربه های احتمالی و در پایان نوشتن انتظاراتی که از خودم بعد از اتمام چالش دارم. امیدوارم تجربه ی موفقیت آمیزی باشد.


راستی، شما هم به اثر پروانه ای اعتقاد دارید؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ فروردين ۹۶ ، ۰۹:۰۰

در روزگار امروز که از حجم اطلاعات و دانش و تکنولوژی اشباع شده ایم برخلاف آنچه به نظر می رسد، یادگرفتن یک مهارت به آسانی نیست. برای مثال فرض کنید من می خواهم در زمینه عکاسی فعالیت کنم. برای خودم روی کاغد می نویسم: موفقیت در مهارت عکاسی !!! اما احتمالا به جز خودم کسی نمی داند منظور من از موفقیت چیست، البته به شرط آنکه خودم فهمیده باشم. عکاسی، دریایی از تکنیک ها و سبک ها و ژانرها و نرم افزار هاست. از کجا می خواهم شروع کنم؟ به کجا می خواهم برسم؟ چه سبکی می خواهم کار کنم؟ به کدام ژانر علاقه مندم؟ تازه اگر از دنیای ادیت و نرم افزارها و تکنیک های آن صرف نظر کنم باز هم تصویر ذهنی من مبهم است. بگذارید یک تجربه برایتان بگویم.

من تقریبا اواخر نودوچهار دوربین خودم را خریدم. یک کنون هفتصد دی کوچک و جمع و جور اما با هزاران دکمه و کاربرد و گزینه های تو درتو. آن زمان تصمیم داشتم کلاس عکاسی نروم. (البته واقعیت این است که پولش را هم نداشتم اما خوشحالم نرفتم!) دوربین را دست گرفتم و در موزه ها و باغ ها و پارک ها وخیابان ها و ... عکاسی می کردم. کم کم  به لطف دنیای وب که از شیر مرغ تا جون آدمیزاد در آن پیدا می شود، با دوربین و تکنیک های اولیه آشنا شدم. اما آنقدر این فضای عکاسی بزرگ و پراکنده است که اکنون حتی فکر نمی کنم در حد یک آماتور هم تجربه داشته باشم. تصمیم گرفتم این روش ناشیانه! را کنار بگذارم و کمی هدفمند تر عمل کنم. اما هدفمند یعنی چی؟ اینجاست که بحث امروز شروع می شود. بعد از مرور موضوعات قبلی که درباره ی مشکلات برنامه ریزی، اولویت ها و نخواستن ها و ارزش گذاری منابع در اختیارمان صحبت کردیم حالا جایی هستیم که می توانیم آماده ی حرکت شویم. 

برنامه ریزی برای خرده مهارت ها. بهتر است به جای اینکه یک مهارت کلی را در نظر بگیریم و هر روز از آن تکه ای برداریم، خرده مهارت هایی که به ما کمک می کنند در مسیر حرکت کنیم را مشخص کنیم. خدا را چه دیدید شاید با یاد گرفتن یک خرده مهارت اصلا مسیر زندگی مان عوض شد. (محمدرضا شعبانعلی در این مطلب درباره ی خرده مهارت ها کاملتر صحبت می کند(+) )

درواقع فکر کردن درباره ی خرده مهارت ها می تواند به تنطیم یک شناسنامه برای مهارت موردنظر کمک کند. خرده مهارت هایی که من برای مهارت عکاسی درنظر گرفتم این ها هستند: 


Skill1


بعد از نوشتن خرده مهارت ها بهتر است برای هر کدام یک شناسنامه تنظیم کنیم. درشناسنامه سوالاتی مانند سوالات زیر باید جواب داده شود:


Skill2


این سوالات خلاصه مطالبی هستند که در این درس متمم خواندم، برای یادگیری بهتر پیشنهاد می کنم آن را کامل و جامع بخوانید: (+)

بهتر است سطح خرده مهارتی که می خواهیم فعلا به آن بپردازیم را مشخص کنیم وبرای هرکدام معیار و مصداق در نظربگیریم، مثلا :

سطح پایه در تسلط بر دوربین، جابجایی و تمرکز روی دکمه و تنظیمات دوربین است.

 سطح متوسط استفاده از مود های اتوماتیک و بیسیک است. 

سطح خوب سرعت عمل در عکاسی می تواند باشد مثلا آیا می توانم زیر پنج شات یک عکس با نورپردازی متوسط بگیرم؟ یا یک عکس از سوژه متحرک؟ 

سطح پیش رفته این است که می توانم با تنظیمات از پیش تعیین شده بدون نگاه به ویزور یک عکس با ترکیب بندی متوسط بگیرم؟ (گویا مردم این کار را می کنند!)


فکر می کنم تا اینجا تصویر شفاف تری نسبت به اوایل کار داریم. در گام های بعد به سراغ نکات دیگر می روم ;)


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۵۰
دوستی

چند روز پیش بین دوستان متممی بحثی درباره ی دوستی شروع شد، من و دیگر دوستانم نظرهایمان را نوشتیم. قطعا نمی توانم تمام آن بحث و نظرات را  اینجا بیاورم. اما در بین آن صحبت ها و بحث ها سجاد سلیمانی عزیز یک کامنتی برای من گذاشت که باعث شد چندساعتی خودکار و کاغذ را بیاورم و درباره ی آن فکر کنم. کامنت سجاد را  اینجا نقل می کنم و نکاتی که به نظرم رسید را در ادامه می نویسم. 

کامنت سجاد:

یک نکته رو بهتره اینجا ببینیم
به جای سوالات مشخص و کاملا ریز که میتونه فردی و تجربی هم باشه و جوابشون رو توی گوگل بزنیم و ده ها پاسخ متفاوت برایش پیدا کنیم
بیایید کمی روندنگر باشیم، در سطح خودمون و در سطح جامعه

در سطح فردی مثلا به این سوالات پاسخ دهیم:

۱- جنس دوستان اکنون من با پنج سال قبل چه تفاوت هایی داشته است؟
۲تعداد دوستانی که بالای پنج سال با آن ها دوست بوده ام چند نفر است و مهمترین دلایل ماندگاری این دوستی چیست؟
۳- با کسانی که می خواهم، می توانم دوست بشوم و بمانم؟ 

در سطح جامعه هم؛ می توانیم با این نگاه دقیق تر شویم:

- فردگرا شدن و محور محور شدن جامعه (ای که من در آن زندگی می کنم) چه قدر بوده است؟
- جامعه ما؛ چه انتظارات و توقعاتی را درباره دوستی بوجود آورده یا پایین کشیده است(و در ما هم ایجاد شده است)؟

این جور سوالات نگاه کلی تری به ما میدن و ما راحت تر می تونیم به موضوع نگاه کنیم و جای خودمون رو پیدا کنیم.


من در مورد قسمت اول سوالات فکر کردم یعنی در سطح فردی. 

فکر می کنم در این تقریبا ده سالی می شود که دوستی مقوله ای جدی تر برای من بوده است(یعنی از زمان دبیرستان تا کنون) دلایلی که باعث شده با دیگران دوست شوم یا زمینه هایی که باعث شده بین من و یک فرد دیگر یک رابطه ی دوستی شکل بگیرد، این هاست:

۱- جبر محیطی : در محیطی مانند دبیرستان یا دانشگاه یا خوابگاه که شما باید روزها بیش از حداقل پنج ساعت با آدم ها معاشرت کتید، طبیعتا به فکر پیدا کردن یک دوست می افتید. گاه شما کار خاصی هم انجام نمی دهید و مثلا همکلاسی شما که همیشه کنار شما می نشسته دوست شما می شود.

۲- نیازهای فردی: مثل نیاز به رشد ذهنی، رشد عاطفی، احساس حمایت، احساس امنیت، همزبانی، همدلی و...

۳- تجربه ی لحظات کوتاه و خوشایند: دوستی هایی که در شبکه های اجتماعی شکل گرفته است می تواند از این نوع باشد. مخصوصا در توییتر، اینستاگرام، گوگل پلاس. 

۴- علاقه ها و سلیقه های مشترک بیرونی و درونی: علاقه های مشترک بیرونی مثل اینکه شما و دوستتان یک فیلم را دوست دارید و ترجیح می دهید با هم به سینما بروید یا حتی در مورد خرید کردن. و علاقه مشترک درونی مثل اینکه شما و دوستتان افکار و دیدگاه های مشترکی درباره یک موضوع مثلا هنر، فلسفه یا ... دارید و ترجیح می دهید فرصتی پیدا کنید و با هم در این باره گپ بزنید یا معیارها و ارزش ها و اصول مشترکی دارید.

۵- داشتن هدف های مشترک: مثلا در یک پروژه کاری با هدفی مشخص  شریک می شوید و این باعث بوجود آمدن دوستی بین تان می شود.

هرچند که معتقدم دلیلی که با شخصی دوست می شویم ترکیب این پنج عامل و شاید عوامل دیگر باشد (و به نوعی این پنج عامل خیلی به هم مربوط باشند) اما به نظرم در هر مقطع و دوره ای از زندگی یکی یا چند مورد از این عوامل بیشتر تاثیر گذار است. برای من شاید در پنج سال اول و به نوعی دوره دبیرستان و اوایل دانشگاه موارد یک وچهار پررنگ تر بود اما الان مورد دو پررنگ تر از بقیه موارد باشد و سهم بیشتری را به خودش اختصاص دهد.

درمورد سوال دوم، به نظرم به نوعی متر و اندازه گیری ماندگاری یک رابطه را مشخص می کند و فکر می کنم منظورمان این است که این رابطه ی دوستی چه قدر عمق دارد و چند سال دوام دارد و شاید پاسخی برای این سوال هم باشد که چه می شود یک دوستی به پایان می رسد، فکر می کنم هر کدام از دلایلی که در بالا مطرح کردم را درنظر بگیریم، تا زمانی که این دلایل دوطرفه باقی بمانند این دوستی پایدار است. به عبارت دیگر به نظرم روند دوستی تا زمانی ادامه دارد که شما در آن یک چیزی بدهید و یک چیزی بگیرید. شاید این نگاه بده بستانی به نظر برسد و بگوییم نباید یا نمی شود همیشه حساب کتاب کنیم. اجازه بدهید در مورد خودم یک مثال بزنم.

در دوران دانشگاه یک دوستی داشتم که هم اتاقی بودیم. با فردی در ارتباط بود و پس از گذشت مدتی رابطه شان مشکل دار شده بود و برای خودش مشکلات جسمی فراوانی هم پیش آمده بود و همه این ها باعث شده بود او افسرده شود. میتوانم بگویم چند ماه به طور پیوسته با او همدردی می کردم، به حرف هایش گوش میدادم، دکترهای متفاوتی برایش پیدا کردم، از تجربیات مشاوره ام در کلاس هایی که رفته بودم و کتاب هایی که خوانده بودم برایش می گفتم و به طور کلی مواظبش بودم و شاید در تمام این مدت، من بودم که بیشترین کمک را به او کردم اما بهبود تدریجی احوالاتش و حرکت روبه جلو اش در طی این چند ماه باعث شد که نیازهای پنهانی من هم برآورده شود، در رابطه با او می توانستم به کسی احساس امنیت بدهم، می توانستم احساس قدرت کنم، میتوانستم احساس کنم که از شخصی حمایت می کنم، میتوانستم به او یاد بدهم و کمک کنم راه زندگی اش را پیدا کند و میدیدم که این ها نتیجه می دهد. بنابراین این رابطه ی دوستی بین من و هم اتاقیم یک رابطه ی دوطرفه بوده است و به همین دلیل  ادامه پیدا کرد.
به نظرم اگر دوستی ما اگر به یک رابطه ی یک طرفه تبدیل می شد مثلا من فقط به او سرویس می دادم و او عملا همیشه همان رفتار بی حوصلگی و ناامیدی را ادامه می داد قطعا باعث می شد من بعد از مدتی کنار بکشم. چون دیگر نمی توانستم چنین احساس های پنهان که در رابطه با او تجربه می کردم مثل حس کمک کردن، مفید بودن، قدرت داشتن و... را تجربه کنم. وعملا نیازی نبود که بخواهد رابطه ی ما ادامه پیدا کند. بنابراین یک رابطه ی دوستی تا زمانی پایدار است که هر دو طرف در آن بتوانند بر روی همدیگر اثر بگذارند.

به نظرم این داستان طولانی است حداقل یکی از دلایلش این است که دوستی این روزها بیشتر دغدغه من است. درادامه بازهم می نویسم. در یک پست دیگر دوست دارم در مورد هزینه های یک دوستی حرف بزنم. به نظرم هزینه هایی که برای یک دوستی می دهیم از عواملی است که روی ماندگاری یک دوستی می تواند تاثیرگذار باشد. 

مشتاق خوندن نظراتتون هستم:)

پینوشت: عکسی که گذاشته ام را از کناره ی دریاچه ای در شهر تکاب (آذربایجان غربی) گرفته ام. 




۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۶ ، ۰۰:۲۰
هنر شفاف اندیشیدن

کتاب هنر شفاف اندیشیدن را اردی بهشت سال ۹۵ از نمایشگاه کتاب تهران خریدم و تا اسفند ۹۵ فرصت خواندنش پیش نیامد. لابد دلیلم را می دانید دیگر، بله درست حدس زدید پایان نامه :)) (اصولا بهانه خوبی برای کارهای نکرده است.) البته خیلی پشیمان نیستم چون در زمان مناسبی خواندم و حتا یادداشت برداری هم کردم. که در مراجعه سریع به من کمک کند. امروز می خواهم کمی درباره ی این کتاب بنویسم. رولف دوبلی در این کتاب ۹۹ خطای شناختی را معرفی می کند، خطای شناختی میانبرهای ذهنی هستند که ما به طور متداول در تحلیل ها و قضاوت ها و تصمیم گیری هایمان از آن استفاده می کنیم. (می توانید برای مطالعه بیشتر اینجا را بخوانید.)
به نظرم برای شروع یادگیری و درست اندیشیدن کتاب خوبی است. رولف دوبلی مثال های زیادی می زند و این به فهم بهتر کمک می کند. هرچند که راه کارهای خیلی کلی در بعضی از فصل ها داده شده و مثلا گفته شده این کار را نکنیم، یا درست فکر کنیم یا بدبین باشیم و با دقت بررسی کنیم! به نظرم این کتاب برای شناخت و معرفی خطاهای شناختی مفید است اما بهتر است خودمان مصداق های این خطاها را در زندگی شخصی، شغلی و حرفه ای پیدا کنیم و به راه حل هایی که کمک می کند از آن ها دوری کنیم فکر کنیم.

برای آشنایی بیشتر پنج تا از این خطاها را فهرست می کنم:* 

۱- چرا باید به قیرستان ها سر بزنی؟ خطای بقا : در زندگی روزمره چون موفقیت بیش از ناکامی به چشم می آید دائما شانس موفقیت خود را بیش از اندازه تخمین می زنی. پشت سر هر نویسنده موفق می توانی صد نویسنده را پیدا کنی که کتاب هایشان هرگز به فروش نمی رسد. پشت سر آن ها صد نویسنده ی دیگری هست که هنوز ناشری پیدا نکرده اند. صدنفر دیگر که دست نوشته هایشان ناتمام است. صد نفر دیگر که رویای ان را دارند که نویسنده بشوند. 

۲- اگر پنجاه میلیون نفر چیز احمقانه ای بگویند، آن چیر کماکان احمقانه است. تایید اجتماعی : تایید اجتماعی تاکید دارد افراد وقتی مثل بقیه عمل می کنند که احساس می کنند رفتارشان درست است. به عبارت دیگر هرچه تعداد بیشتری از مردم ، عقیده خاصی را دنبال کنند، ما آن عقیده را بهتر و درست تر می پنداریم.

۳- چرا فورا سراغ ریسک های میلیاردی می روی؟ خطای نادیده گرفتن اطلاعات : بین دوبازی که یک ده میلیون تومان و دومی ده هزار تومان برد دارد سراغ اولی می رویم. احساسات ما را به آن سمت می برند. تمایل عموم به بردهای کلان تر میلیونی تر است. بنابراین شانس بردن در بازی اول کمتر است. اصولا ما احتمال نمی فهمیم. 

۴- چرا بدبختی بزرگتر از خوش بختی به نظر می رسد؟ نفرت از زیان یا ترس از دست دادن : از دست دادن صد هزار تومان برای تو بیشتر اثر دارد تا بدست اوردن صدهزار تومان! اگر می خواهی کسی را در مورد موضوعی متقاعد کنی بر مزایای آن تمرکز نکن بلکه به او نشان بده چگونه می تواند از مضرات ان را ها بشود!

۵- چرا تجربه می تواند قضاوت ما را نابود کند؟ انحراف ارتباطی : کوین تاکنون در سه نوبت نتایج حوزه کاری اش را به هیئت مدیره ارائه داده است. هردفعه همه چیز عالی پیش رفته و هربار شورت سبز خال دارش را پوشیده، او رسما فکر می کند این شورت برای او شانس می آورد!! مغز ما یک ماشین ارتباط دهنده است. ما الگوسازی می کنیم. این انحراف ارتباطی بر کیفیت تصمیم های ما هم ممکن است تاثیر بگذارد. اغلب کسانی که برایمان خبر بد می آورند را سرزنش می کنیم چون ناخودآگاه آن را به محتوای خبر ربط می دهیم. 

در موخره کتاب یک جمله ای از میکل آنژ نقل می کند که من آن را خیلی دوست دارم.

پاپ از میکل آنژ پرسید: راز نبوغت را به من بگو چگونه مجسمه داوود شاهکار تمام شاهکارها را ساختی؟ جواب میکل آنژ این بود: ساده است هرچیزی که داوود نبود را تراشیدم.

ما به درستی نمی توانیم به دقت بگوییم چه چیزی خوشحالمان می کند. ولی با قطعیت می توانیم بگوییم چه چیزی موفقیت و شادی مان را نابود می کند. این درک با وجود سادگی اش بسیار اساسی است: دانستن منفی (شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از دانستن مثبت (شناخت باید ها) است. شفاف اندیشی و زیرکانه عمل کردن به معنای به کارگیری شیوه ی میکل آنژ است: بر داوود تمرکز نکن. به جای آن بر هر چیزی که داوود نیست تمرکز کن و آن را بتراش. در مورد ما تمام خطاها را کنار بزن . در این صورت شفاف اندیشی ظاهر می شود.

* توضیحاتی که برای خطاها آمده است به طور دقیق از متن کتاب نقل نشده است، بعضی از آن ها را خودم اضافه کردم یا مثال دیگری آوردم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۲۲


به این فکر می کنم که پست گله از خودم چه قدر واقع گرایانه است؟ واقعا همه چیز همان گونه که من نوشتم بود یا نه؟

دفترچه یادداشت کوچکم را آوردم و سعی کردم شواهدی که به ذهنم می رسد برخلاف حرف های پست قبلی است را بنویسم.

دلیل اصلی ناراحتی ام که به مسائل دیگه هم تعمیم داده شد، همانطور که اشاره کردم شکست در روابط بین فردی بود. اصولا من با آدم های تازه و جدید که در زندگی ام با آن ها آشنا می شوم، راحت تر از فامیل و خانواده رفتار می کنم. و این ربطی به این موضوع ندارد که چندساعت بیرون از اتاق باشم یا نباشم. حتا اگر در مهمانی های خانوادگی هم باشم باز هم حرفی برای گفتن ندارم و معمولا ساکت هستم. شاید به این دلیل که دوستان تازه را خودم انتخاب می کنم و فضای ذهنی شان به فضای ذهنی من نزدیک تر است. یا لااقل در یک مورد می توان اشتراکات را پیدا کرد. به این نتیجه رسیدم بهتر است بیشتر خودم را بشناسم. برخوردها و رفتارها را ببینم. و مهمتر از همه ابتدا تعریف مهارت ارتباطی را بشناسم. 


شاهد دوم. درباره وبلاگم بحث کرده بودم. شاید کمی بی انصافی کردم نسبت به خودم. من معمولا تمام سعی ام را می کنم که وبلاگم به روز باشد و حرف هایی که فکر می کنم حداقل برای خودم چه در زمان حال و چه در زمان آینده مهم و موثر است را بنویسم. علاوه بر این کمی حس ایده آل گرایی من هم این جا نقش داشت. این را زمانی فهمیدم که مطلب ارتباط نویسندگی با مسافر کشی را در وبلاگ دوستم شاهین کلانتری خواندم. یک راه کار دیگر که به ذهنم رسید نوشتن افکار نامنظم و آشفته و بی سر و ته روی کاغذی برای خودم بود. فکر می کنم نوشتن صفحات صبحگاهی که شاهین معرفی کرده بود می تواند به ایده پردازی، یک جهت کردن افکارم، و آرامش ذهنی ام کمک کند. فعلا دنبال برنامه ای هستم که آن را عملی کنم. و در اینجا اخبارش را خواهم گذاشت.


شاهد سوم. خودم را که مقایسه می کنم با فروردین ۹۵ از لحاظ شخصیتی رشد کرده ام. درست است که هنوز زود عصبانی می شوم، عجول هستم، به خاطر عزت نفس پایین رفتار دیگران را زود به دل می گیرم و... اما بهتر از گذشته می توانم احساستم را مدیریت کنم. با آدم ها صحبت می کنم دلیل رفتارشان را می پرسم، کمتر پیش داوری می کنم. میتوانم از خودم بیرون بیایم و کنار خودم باشم و واقعیت ها را به جای برداشت ها و تفاسیر شخصی بررسی کنم. هرچند با قدم های کوچک (شاید از هر ده اتفاق یک مورد را بالغانه مدیریت کنم) اما روبه جلو هستم. 


شاهد چهارم. کمی عجول هستم. احساس می کنم فرصت کم است. اما برا ی خبره شدن در هنر حل مساله، تفکر سیستمی، تصمیم گیری، مدیریت احساسات صبر مهم تر از تلاش است به گمانم. قرار نیست یک شبه تحلیل گر زندگی خودم و اطرافیانم شوم. نشستن و فکر کردن خسته کننده است. شاید به جای میکرواکش، نانو اکشن لازم باشد! 


نکته ی آخر. دربازه عکاسی هنوز قضاوت زود است. شروع بدی نداشته ام. نیاز به تمرین بیشتر هست. یکی از دلایل وقت های پِرت شده ی زیاد، نگاه بیش از حد به لپ تاپ است. چشمانم خسته می شود و سرم درد می گیرد. دیشب چند تکنیک مراقبه ذهن را جست و جو کردم.


اکنون احساس بهتری نسبت به خودم دارم و انگیزه بیشتری برای ادامه مسیر. همانطور که محمدرضا در فایل مهارت حرفه ای گری اشاره کرد. نوشتن گزارش از اهداف و عاداتی که می خواستم آن هار ا پرورش بدهم و بررسی واقع گرایانه شان که تاکنون به چند درصدش رسیدم، چه اشتاهاتی کردم و اینکه ادامه مسیر چه باشد می تواند کمک کند تغییرات را نسبت به گذشته بیشتر درک کنم و این خود باعث انگیزه بیشتر می شود. هرچند که این نوشته شبیه گزارش نیست اما حداقل شروع خوبی برای جدی تر گرفتن گزارش نویسی است. ( :چشمک )




۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۰۸