نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

۳ مطلب با موضوع «برای دوستانم» ثبت شده است

Friendship


دوستی چیز عجیبی است گاهی آنقدر عمیق می شود که هرچه نگاه می کنی و سنگ می‌اندازی باز هم به ژرفایش پی نمی‌بری. حتا برایت مهم هم نیست . لذتی که در دوستی تجربه می کنی وصف ناپذیر است. دوستی همیشه برایم مقدس بوده و رفقایم همیشه در جان و ذهن من ریشه دواندند. حتی اگر از آن ها جدا بودم. 

دوستی چیز عجیبیست. در این روزگارِ دهکده جهانی چیز عجیب تر. باورت نمی شود کلمات و واژگان می توانند به تو دوستی را هدیه دهند . میتواند واژه رابط تان باشد به جای کلام. خوش شانس بوده ام که از این دوستی ها در این زندگی بیست و اندی ساله کم نداشته ام. آدم هایی که با واژه آمدند و ماندگار شدند و تا ابد در جانم زندگی خواهند کرد. من همه شان را دوست دارم. برای خواندنشان مشتاقم، پرمی‌کشم، می خوانم و مست می شوم . 

والاترین ارمغانی که دوستی برای من به همراه می آورد این است که بتوانم سکوت رفیقم را بشناسم. سکوت مقدس تر از واژه است به گمانم. آن زمان که سکوتِ رفیقت را بلد باشی می توانی بگویی می شناسی اش. 


پس به احترام دوستی، به احترام رفیق، به احترام واژه و به احترام زندگی که همه این ها را به من هدیه داد، می نویسم و تا ابد خواهم نوشت. 


عکس را از بالکن اتاق یک رفیق گرفته ام. 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۲۵
firstrole.blog.ir

نصیر فقیه پور عزیز در قسمت نظراتِ پست چرا وبلاگ نویسی؟ سوالی پرسیده بود که به نظرم مضمونش این بود: من تاکنون وبلاگنویسی نکردم، چگونه وبلاگ نویسی کنم؟ 

نصیرجان چه خوب که این سوال را پرسیدی چون منتظر بهانه ای بودم تا این مطلبی که در ذهنم هست را بنویسم اما چون پست قبل طولانی می شد این کار را نکردم.
 
چند روز پیش یکی از پست های آقای ست گادین را در وبلاگش می خواندم. (به ترجمه ی خودم) نوشته بود ما چطوری دوچرخه سواری یاد می گیریم؟ میرویم از کتاب ها می خوانیم یا ویدیو «چگونه دوچرخه سواری کنیم» می‌بینیم؟ نخیر ما این کارها را نمی کنیم، ما یک دوچرخه را برمی داریم و دوچرخه سواری می کنیم. همین. حتی از این هم بدتر! ما دوچرخه سواری را وقتی یاد می گیریم که آن را اشتباه انجام دهیم. بارها و بارها زمین بخوریم، بیافتیم، و دوباره سوار شویم و ادامه دهیم. بعد هم در ادامه یک جمله طلایی می گوید و مطلبش را تمام می کند. میگوید این روش در بسیاری از موارد کار می کند. هرچیزی که بخواهیم یاد بگیریم. 

راستش نمی دانم چرا انقدر به قول فرنگی ها به این مثال آقای ست گادین«کراش» پیدا کر ده ام! شاید به این دلیل که من هم دوچرخه سواری را نسبت به هم سن و سالانم دیرتر یاد گرفتم. چون می ترسیدم. یادم می آید روزی پسرخاله ام گفت نه این جوری نمی شود خودم بهت یاد می دهم و من خوشحال از اینکه قرار است کسی به من یاد بدهد! همراه او شدم. رفتیم بالای یک شیب ملایم او مرا سوار دوچرخه کرد، کمی همراهم شد و بعد مرا رها کرد. و حشت کرده بودم و صدایش می زدم او هم میگفت: پاهایت  را روی پدال بگذار. پا بزن. فرمان را انقدر محکم نگیر! بار اول زمین خوردم، بار دوم، بار سوم و بالاخره فهمیدم اگر پایم را روی پدال بگذارم و پا بزنم، تعادلم را حفظ می کنم.
راستش من هم با آقای ست گادین موافقم که این روش خیلی وقت ها کار می کند. حتی با تقریب خوبی می توان گفت همیشه کار می کند. اصلا اشتباه کردن است که به آدم یاد می دهد. خلاصه همانطور که در پاسخ کامنتت کوتاه گفتم اینجا هم می گویم وبلاگ نویسی خیلی شبیه دوچرخه سواری است. باید شروع کنی، اشتباه کنی، جا نزنی و ادامه بدهی. 
این روزها من هم به نوعی دیگر درگیر این قضیه ام. مدام حرف پسرخاله ام را به خودم یادآوری می کنم: 

پایت را روی پدال بگذار. پا بزن، انقدر فرمان را محکم نگیر! 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۴۳
قبل نوشت: چند وقت پیش یکی از دوستانم از من پرسید چطور می توان کتابخوان شد؟ تو چت، یک مختصر جوابی دادم اما این سوال برای من هم جالب بود . چند روز صبر کردم تا نکات زیادی که فکر می کنم شاید به درد او و البته دیگرانی که این وب لاگ را می خوانند بخورد، به ذهنم برسد و بعد بنویسم. راستش این مدت به این موضوع هم فکر کردم که خود من چطور کتاب خوان شدم! این پست داستانی است از کتاب خوان شدن من که تجربه هایم هم در آن نوشته ام. امیدوارم که مفید باشد. حتا برای آینده خودم. 

من در خانواده متوسط و فرهنگی متولد شدم اما پدر و مادرم اهل کتاب و مطالعه نبودند. طبیعی بود که من هم کودکی ام را روی مبل در حال کتاب خواندن سپری نکردم. تابستان ها اکثرا به بازی و در نهایت انیمیشن و درس خواندن می گذشت. یک نمایشگاه کتاب هم که در شهر ما برگزار میشد، بیشتر کتاب های مذهبی داشت و درسی و کتاب هایی با سبک داستان و رمان خیلی کم بود. خلاصه تا زمانیکه وارد دانشگاه شدم اصلا مطالعه جدی نداشتم. راستش درآن زمان رمان هایی از نویسندگان ایرانی مانند م مودب پور و فهیمه رحیمی بود اما من اصلا این سبک را نمی پسندیدم و این کتاب ها را هم نمی خواندم و بیشتر به دنبال انیمیشن و بازی بودم. دوران لیسانس خب به درس خواندن گذشت با این حال زمان نمایشگاه کتاب که می شد به خاطر عذاب وجدان یک سر به غرفه کتاب های عمومی میزدم و به خاطر شلوغی و ازدحام سریع رد می شدم. دوران لیسانس تنها کتاب هایی که خریدم کتاب هایی درباره زندگی نامه دانشمندان و سرگرمی های فیزیک بود که اعتراف می کنم چند تای آن ها را بیشتر تا انتها نخواندم. (یکی از آن ها رویای من برای ستارگان بود که در واقع داستان به فضا رفتن انوشه انصاری از زبان خودش بود.) یکی از بهترین کتاب هایی که در آن زمان خواندم همین کتاب بود. شاید الان بهتر می فهمم که چرا به این کتاب علاقه بیشتری داشتم! بگذریم. تا سال آخر لیسانس من بیشتر کتاب های درسی و مرتبط با رشته ام خواندم. سال آخر تصمیم گرفتم نمایشگاه کتاب بیشتر در سالن ناشران عمومی بمانم. تا آن زمان هم اسم چند کتاب را شنیده بودم و در صدد خریدشان بودم. با شناختی که از خودم داشتم می دانستم تاریخ دوست دارم و سبک داستانی و شعر را بیشتر می پسندم به همین دلیل کتاب های مصطفی مستور که قطر زیادی نداشت، شرمین نادری، امیرعلی نبویان و برخی شاعران معاصر مانند محمد علی بهمنی و فاضل نظری و رضا احسان پور و ... خریدم. تابستان همه کتاب ها را خوندم . کتاب های داستانی و دوست داشتم . کتاب های شعرای معاصر و همینطور تاریخ. اما برخی از کتب تاریخی را نیمه رها کردم. این روند همین طور تا پایان سال اول ارشد ادامه داشت. سعی می کردم کتاب های کم حجم و انتخاب کنم و معمولا قبل از اینکه بروم شهرکتاب میدونستم چه کتابی می خواهم بخرم. با این حال یک نگاهی هم به کتاب های روی میز می انداختم و خیلی وقت ها شده بود از روی جلد ومیزان پرفروش بودن تصمیم می گرفتم که این کتاب را اضافه بخرم یا نه. البته در این موارد به حجم کتاب توجه می کردم که زیاد نباشد چون در مورد سبک آن کتاب ونویسنده اش مطمئن نبودم. علاوه بر این در آن زمان خیلی اتفاقی از طریق شبکه های اجتماعی با چند تا وب لاگ آشنا شدم که مطالب شان را خیلی دوست داشتم و اعتراف می کنم تمام آرشیوشان را خواندم! کم کم بنابر اتفاقاتی بیشتر به سمت خودشناسی رفتم و به خوندن کتاب ها در این زمینه ادامه دادم . یادم است اولین کتاب نیروی زمان حال اِکهارت تُل بود و بعد هم راز سایه دبی فورد بعدتر از این سبک خوشم آمد و شروع کردم به خواندن رمان های فلسفی و روان شناسی. چون به این سبک علاقه داشتم رمان های حجیم هم می خواندم. مثلا جنایات و مکافات داستایوفسکی از این دست بود. خب تا اینجا چند تا نکته بگم:
یک : بهتر است آدم اول حتا شده حدودی بداند به چه نوع سبکی علاقه مند است یا حتا بنویسد به چه نوع سبکی علاقه مند نیست! احتمالا نوشتن دومی آسان تر باشد.
دو : چرخ زدن در شهر کتاب ها و خریدن کتاب های کم حجم به بهانه آشنایی با نویسنده می تواند مفید باشد.
سه : خواندن پاراگراف هایی از کتاب ها در صفحات تلگرام و اینستاگرام و یا حتا وبلاگ ها، علاوه بر اینکه کمک می کند به خواندن متن بلند عادت کنیم، به ما کمک می کند با سبک خیلی از کتاب های مشهور آشنا شویم. و ببینیم آن را می پسندیم یا نه. راستش یک نکته بگم که لازم نیست همه جذب یک کتاب مشهور بشوند. مثلا من خودم با اینکه شیفته جنایات و مکافات داستایوفسکی بودم اما قمار باز را خیلی دوست نداشتم. بنابراین بهتر است به جای اینکه به دنبال خواندن کتاب های مشهور باشیم ببینم از چه کتاب هایی بیشتر خوشمان می آید.
چهار : ترجیحا یک زمان و مکان مشخص برای کتاب خواندن داشته باشیم. این باعث می شود که هربار که در آن زمان و مکان قرار می گیریم ذهن به ما یادآوری کند الان فرصت کتاب خواندن است. 
پنج: ممکن است در طول یک مدت سبک خواندن ما عوض بشود و این هیچ اشکالی ندارد. 
ششاگر از یک نویسنده دو کتاب خواندی و خوشت آمد تمام کتاب های دیگرش را هم بخوان. نویسنده های مورد علاقه ی من یالوم ، کوندرا و کامو هستند. 
هفت: اگر کتابی را در دست گرفتی و ده صفحه آن را خواندی و دیدی خوشت نیامد پیشنهاد من این است که یک چهارم آن را بخوانی و اگر مطمئن شدی که باز هم خوشت نیامده، رهایش کن. حتا اگر کتاب معروفی باشد. (گاهی چون ما فقط برای آن کتاب پول داده ایم حاضر به رها کردنش نیستیم و این باعث می شود کم کم انگیزه کتاب خواندن از ما گرفته شود.) ممکن است آن کتاب مناسب ما نباشد و یا حداقل مناسب آن مقطع زمانی نباشد شاید دوسال دیگر بخوانی خوشت بیاید. (برای من این مورد پیش آمده) ولی باید دقت کرد که نیمه رها کردن عادت نشود. یا اینکه دست کم در انتخاب های خودمون بیشتر دقت کنیم.
هشت: همانطور که گفتم استفاده از قدم های کوچک برای کتاب خوان شدن. یک مورد همان پیدا کردن سبک و مورد دوم خواندن وب لاگ ها و سایت ها و یا صفحات کتاب در شبکه های اجتماعی و یا کتاب های جیبی و مورد سوم پیدا کردن یک زمان و مکان تقریبا مشخص (در این قضیه وسواسی نشویم!) . مورد چهارم تعیین کردن چند صفحه در روز برای خواندن . یادمان باشد این عدد بزرگی نباشد که اگر یکی دو روز بنابر اتفاقی تمام روز مشغول بودیم و نتوانستیم به آن عدد برسیم، روز بعد خواندن را رها کنیم و دیگر ادامه ندهیم.
نه : یک تجربه جالب که در فرایند کتاب خواندن به آن رسیدم، این بود که کتاب خواندن نه تنها کمک می کند  آگاهی ما بالاتر رود بلکه یک نوع تمرین مداومت است. تمرین صبر و حوصله کردن برای انجام کارهای طولانی مدت است. این تمرین برای منی که خیلی وقت ها بیشتر کارهایم را نیمه کاره می گذاشتم تمرین خوبی است. 
ده : اصلی ترین نکته برای انجام یک کار شروع کردن آن است. این کمال طلبی (حداقل در مورد خود من) که اول همه چیز ها آماده باشد، مطمئن باشم از این کتاب خوشم میاید، نویسنده خوبی باشد، و یا اینکه زمان و مکان مناسبی فراهم شود تا من با آرامش شروع کنم، فقط و فقط باعث می شود دیرتر شروع کنم. و این تجربه ی من بوده است که هیچ وقت نشده که صبر کرده باشم و کاری را به بهانه اینکه بهتر شروع کنم به تعویق انداخته باشم و باز در هنگام استارت زدن همه چیز مهیا بوده باشد. می خواهم بگویم همیشه در زمان شروع برنامه ای و تبدیل کردن آن به عادت ذهنی همه چیز مهیا نیست حتا اگر خیلی صبر کنیم. گاهی فقط باید استارت زد و کم کم چاشنی های دیگر را افزود:)

پ.ن : عکس از کتاب خانه ی خودم:)

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۲۱