گاهی برای خودم
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۳ ق.ظ
حالا شما ممکنه بخندی ولی بین خودمون بمونه ، یه روزی هم میرسه من همه زندگیمو جمع میکنم میرم یه شهر کوچیک سمت همدان و اینا ، معلم میشم توی یه مدرسه ، طبقه بالای یه خونه زندگی میکنم که طبقه پایینش یه پیرزن تنهاست . و بقیه زندگیمو اونجا میگذرونم ، البته بدون اینکه به کسی بگم ، بدون اینکه هیچ دوست نزدیک یا خانواده م بدونه ، این تهِ آرزوی منه! بعد از فوق لیسانس و دکترا و مهاجرت و چیزای دیگه .
همه اینا در اثر یک تصمیم آنی اتفاق می افته که هنوز وقتش نرسیده مع الاسف .
پ.ن : لبخند مانعی ندارد .
۹۵/۱۱/۲۵