در جست و جوی مسئله اسپینوزا
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۲:۳۲ ب.ظ
بعد از این مقدمه کوتاه می خواهم احساس خودم را هنگام خواندن این کتاب بنویسم. البته هنوز تمامش نکرده ام. اما با این حال اثر عجیبی روی من گذاشته است. همانطور که گفتم یالوم جوری می نویسد که گویا من و احساسات درونی ام را به خوبی می شناسد. در زمان خواندنش هر صفحه که می گذرد بیشتر با پرسش هایی روبرو می شوم که در دل متن نهفته است. دیروز نزدیک پنجاه شصت صفحه بی وقفه خواندم. از طرفی قلم شیوای اروین یالوم و کشش کتاب باعث می شود یک عطش،حرص یا طمع برای خواندن این داستان در من بوجود بیاید که کتاب را زمین نگذارم و از طرف دیگر انقدر حجم پرسش ها و آشفتگی ها زیاد شد که کتاب را بستم و می خواستم زار بزنم! اروین یالوم فرد باهوشی است. بسیار باهوش. خوب می داند چگونه احساسات خواننده اش را بربیانگیزاند.
بعد از بستن کتاب دلم گرفت. دلم خواست همراهی، راهنمایی، کسی باشد که در پرتو خردمندی اش هراس هایم رنگ ببازند.* اما همانطور که بارها گفته ام و باور من است، همه ما انسان ها در پیمودن مسیر زندگی تنها هستیم. دیگران فقط همراه اند و بس. قطعا که با درک این مسئله نباید آنها را از خود راند و بودنشان و همراهی شان به هر صورت که باشد غنیمت است و لحظات خوبی برای ما فراهم می کند.
هنوز شروع نکرده ام ادامه داستان را بخوانم. می خواهم شب ها به سراغش بروم و در سکوت و آرامش و تاریکی شب به جست و جوی مسئله اسپینوزا بپردازم.
* این عبارت را از متن کتاب وام گرفته ام.
۹۵/۱۲/۲۸