برای من که برنامه ریزی یکی از مهمترین قسمت های زندگی محسوب می شود و معمولا یکی از دلایل ناکامی هایم در رسیدن به اهداف کوتاه مدت و بلند مدت را عدم برنامه ریزی مناسب و درست می دانم و معمولا همیشه در حال بهبود آن هستم، آشنا شدن با نقشه ذهنی یک اتفاق شگفت انگیز بود. چند هفته پیش محمدرضا زمانی نرم افزار iMindmap را به من پیشنهاد داد و متاسفانه تا چند روز پیش نتوانستم درباره ی آن جست و جو کنم و آن را نصب کنم.
نرم افزار iMindmap توانست نظر من را به سرعت جلب کند چرا که من از آن دسته آدم هایی هستم که محیط گرافیکی نرم افزار برایم اهمیت دارد. به همین دلیل در همان نگاه اول این برنامه برایم جذاب شد و تصمیم گرفتم برنامه ریزی های آتی را روی این نرم افزار امتحان کنم.
بعد از چند روز که از آن استفاده کردم و چند نقشه ذهنی کشیدم، دوست داشتم آن را اینجا به عنوان یکی از گام های کوچک اما مهم برنامه ریزی معرفی کنم.(+) عموما کشیدن نقشه ذهنی به عنوان یکی از روش های موثر در یادداشت برداری معرفی می شود. اما یک یادداشت برداری درست می تواند به بهبود مهارت یادگیری، گزارش نویسی و البته برنامه ریزی کمک کند. در متمم نیز مطلبی درباره نقشه ذهنی آمده است.(+)
در اینجا ده دلیلم برای استفاده از نقشه ذهنی را فهرست می کنم:
۱- کشیدن نقشه ذهنی به ما کمک می کند که در زمان کم با یک نگاه کلی و جامع حجم زیادی از اطلاعات را دریافت کنیم.
۲- استفاده از نقشه ذهنی در برنامه ریزی، به نظم شخصی ما کمک می کند و در نتیجه می توان مدیریت زمانی بهتری انجام داد.
۳- من اول این ماه یک نقشه ذهنی برای سنجش منابع مالی ام کشیدم. و اولویت های مالی ام را مشخص کردم.
۴- یک خروجی عکس از نقشه های ذهنی ام تهیه می کنم و در این صورت همیشه در دسترسم قرار دارد.
۵- قطعا نظر من اینست که کشیدن نقشه ذهنی روی کاغذ بسیار لذت بخش تر از نرم افزار است اما با این حال در مورد iMindmap استثنا قائل می شوم. قابلیت بازبینی و ویرایش آن بسیار آسان و در هر زمان ممکن قابل انجام است.
۶- من وقتی داده ها و برنامه های زیادی را در ذهنم دارم، سردرگم می شوم و مدام نگرانم که اطلاعات را فراموش کنم. نوشتن آن ها در یک جا به من کمک می کند و به صورت دسته بندی شده سبب می شود که ذهنم منظم تر بشود و آرامش بیشتری داشته باشم.
۷- تصمیم گرفتم در پایان هر هفته یا هر دو هفته یک گزارش شخصی درباره عملکردم و منابع مالی و زمانی و مطالعاتی ام بنویسم. نقشه ذهنی این کار را برایم آسان تر کرده است.
۸- با استفاده از نقشه ذهنی و به دلیل همان نگاه جامع گرایانه ای که به من می دهد، می توانم تصمیم گیری بهتری برمبنای اولویت هایم داشته باشم.
۹- بسیار این موضوع را شنیده ام که اگر می خواهیم مطلبی یا برنامه ای در ذهنمان بماند باید برای آن داستان داشته باشیم، استفاده از نقشه ذهنی و استفاده از رنگ ها اشکال و تصاویر گوناگون می تواند این امر را برایمان تسهیل کند.
۱۰- خیلی وقت ها پیش می آید که نکات ریز اما مهم را فراموش می کنم. وقتی از روش ترسیم درختی برای دسته بندی استفاده می کنم، علاوه بر یادگیری بهتر و عمیق تر احتمال فراموشی آن ها نیز کاهش می یابد.
پیش نوشت: در طی یک اقدام محیر العقول به دلایلی نامشخص یا مشخص تمام اساسنامه دسته فیزیک پیشگی را سوزاندم. از میان آنها تنها یک اصل باقی مانده است.
نویسنده برای اینکه دردِ فیزیک نخواندنش کمتر شود، این مطالب را می نویسد.
جاروبرقیِ کهکشانی
اگر بخواهیم یک تعریف عامیانه برای سیاهچاله بدهیم، باید بگوییم سیاهچاله یک جاروبرقی است که همه چیز را به درون خودش می کشد. اما اگر بخواهیم تعریف کمی علمی تر بدهیم، باید سیاهچاله را جرمِ بسیار بسیار بسیار زیادی بدانیم که در یک ناحیه کوچک محدود شده است. من می خواهم اینجا جواب دو سوال را بدهم:
چگونه یک جاروبرقی کهکشانی بسازیم؟
با این تعاریف که ارائه کردم چگونه می توانیم یک سیاهچاله بسازیم؟ فرض کنید یک استخری داریم که طول آن به اندازه بزرگراه حکیم تهران است و عرض و عمق آن یک کیلومتر است. یک گوی آلمینیومی ۱۰۰ گرمی هم با شعاع یک سانتیمتر داریم. این را هم میدانیم که فاصله زمین تا خورشید ۱۵۰ میلیون کیلومتر است.
حالا اگر سه بار فاصله زمین تا خورشید را با این گوی های آلمینیومی پر کنیم و همه آن گلوله ها را در این استخر جا بدهیم، آن گاه یک سیاهچاله یا جاروبرقیِ کهکشانی داریم.
اگر توی یک سیاهچاله برویم چه می شود؟
جوابش اینست که نمی دانیم. این جاروبرقی کهکشانی قدرت عجیبی دارد، اما احتمالا سوال بعدی که بلافاصله می پرسید اینست که چرا چنین قدرتی دارد؟
در بسیاری از سایت ها و یا کتاب هایی که می خواهند مسائل علمی را به سادگی توضیح بدهند اینگونه می نویسند: هیچ چیز نمی تواند از چنگال سیاهچاله فرار کند حتی نور! به همین دلیل ما هیچ وقت نمی توانیم بفهمیم چه اتفاقی می افتد. اما دلیل واقعی این نیست. یک چیز پیچیده تر است که می خواهم آن را توضیح بدهم.
حتما می دانید که جایی که ما الان داریم زندگی می کنیم سه بعد نیست. درواقع برای فیزیک پیشه ها چهار بعد است. سه بعد مکانی که جلو وعقب، چپ و راست و بالا و پایین است و یک بعد زمانی که زمان است. اما زمان با آن سه بعد در یک چیز فرق دارد. شما اکنون که دارید این نوشته را می خوانید هر لحظه از عمرتان می گذرد. شما نمی توانید به یک میلی ثانیه قبل برگردید یا در همین زمان اینجا بمانید. شما محکوم هستید که به سمت آینده حرکت کنید. بنابراین زمان فقط رو به جلو است.
خب وقتی وارد این جاروبرقی کهکشانی می شویم، این جاروبرقی چون سیاهچاله است و ساختارِ یک سیاهچاله را دارد، یک سری ویژگی های عجیب غریب دارد. که مهترین آن اینست: جای زمان و مکان عوض می شود. یعنی شما می توانید به گذشته بروید، به آینده بروید، یا در همان زمان بمانید، اما نمی توانید در یک جا یا در یک مکان یا نقطه ی مکانی بمانید. شما به سرعت به سمت مرکز سیاهچاله کشیده می شوید. به عبارت دیگر این بار شما در مکان به سمت جلو حرکت می کنید.
این ویژگی مهمیست که خیلی ها آن را نادیده می انگارند و سعی می کنند سروتهش را با توضیح داستان نور سرهم بیاورند. من خودم هم تا اواخر زمان دفاع پایان نامه ام همینگونه فکر می کردم و خوشبختانه دوست فیزیک پیشه ای داشتم که به شدت به سیاه چاله ها علاقه داشت و دارد و با آن ها زندگی می کند!
و اما برندهای این جاروبرقیِ کهکشانی
پیشنهاد می کنم خیلی سعی نکنید این ها را بفهمید، کافیست فقط تصورش کنید. راستش من خودم هم در فهمیدن آن ها کوشش نمی کنم چون اتفاقات خیلی پیچیده تری هم دخالت دارند مثلا اینکه به نوع سیاهچاله هم ربط دارد.
بله شاید تعجب کنید اما این جاروبرقی کهکشانی برندهای متفاوتی دارد. این برندی که من برای شما تشریح کردم را اولین بار آقای شُوارتس شیلد (Schwarzchild) کشف کرده است.
یک برند دیگر هم هست که آقای کِر (Kerr) کشف کرده و خیلی هیجان انگیزتر است. در جاروبرقی ِ آقای کِر شما می توانید بروید به کیسه جاروبرقی سیخونک بزنید و برگردید. اگر فیلم اینترستلار را دیده باشید، این سیاه چاله را به خوبی می شناسید. سیاه چاله خوبی است و شاید بعدتر ها آدم ها از آن به عنوان یکی از اجزای شهربازی شان استفاده کردند. چه اشکالی دارد. کسی که جلوی تخیل کردن ما را نمی گیرد:)
پیشنهاد: عددبازی کنید
عددهای استفاده شده در متن تخمین هستند اما واقعی اند و من آن ها را محاسبه کردم! و مربوط به این است که چگونه خورشید با جرمِ ده به توان سی کیلوگرمش می تواند سیاه چاله شوارتس شیلد بشود.
عددبازی تجربه جالبی است. پیشنهاد می کنم حتما امتحان کنید. مثلا در یک جلسه نشستید و طرف مقابلتان مدام حرف می زند و شما به شدت عصبانی هستید. تخمین بزنید در یک ساعت چه قدر کلمه از دهان او بیرون می آید و آن را با چیزی مقایسه کنید. مثلا اینکه اگر یک کودک پنج ساله بخواهد این تعداد کلمات را بگوید چند روز باید مدام حرف بزند! در متمم هم یک چنین مطلبی البته با هدف پژوهشی تر با عنوان «مهارت برآورد کردن:سوالات فرمی» منتشر شد. به نظرم درست است که این بازی جنبه سرگرمی دارد اما مهارت تخمین زدنِ آدم را بالا می برد، ضمن اینکه اوقات را برایش دلنشین تر می کند:)
کمتر کسی است که تاثیر شگفت انگیز موسیقی را انکار کند. آن هم زمانی که سرشار از اندیشه، احساس و خیال هستیم اما راهی برای بیان آنها پیدا نمی کنیم.
دوست دارم بنویسم، اما واژه ها یاری ام نمی کنند. شاید هم من سماجت بیشتری برای به کارگرفتنشان به خرج نمیدهم.
مجموعه از سر بی حواسی سعید عقیقی را مرور می کنم، به لطف کتاب قدرت نوشتن با او آشنا شده ام.
او را می خوانمش:
نیوشایی می بایست
گویاتر از گفتاری به کردار درآمده
تا نیوشه از کام به کلام رساند
و کاسه پر زلال را که زیرش نیم کاسه ای نیست
در میان مردمان بگرداند.
چشمم به یادداشت آخر صفحه می خورد:
نیوشه به معنای حرف درگلو مانده نیز هست.
۹۱۰۵
امروز به این فکر میکردم که ۹۱۰۵ روز از زندگی من گذشته است، تقریبا ربع قرن. این که حساب کنم چند روز از زندگی من میگذرد، شاید عادت باشد! مثلا قبلا در بیست و دو سالگی یک پادکست برای خودم ضبط کردم که ۸۵۶۶ روز از زندگی من گذشته است. هنوز هم نظرم این است که مهم نیست ۹هزار روز زیاد است یا نه، کیفیتش مهم تر است. باورها، ارزشها، انتخاب ها و خیلی چیزهای دیگر که در این مسیر کشف کرده ای.
صداقت داشتن با خود
به این هم فکر کردم که چه قدر صداقت داشتن با خود سخت است. مثلا به گذشته نگاه کنی و خاطره هایت را مرور کنی، اما میدانی پشت هر خاطره چیزهای عجیب تر و مهم تری نهفته است، داستانی تکراری را کشف می کنی، اما دلت نمی خواهد درباره اش با خودت صحبت کنی. به عبارت دیگر با خودت صادق نیستی و این یک آفت است که تو را وادار می کند بدن لحظه ای فکر و تامل ادامه بدهی و فقط ادامه بدهی و به خودت بقبولانی کاری هست که داری انجام می دهی و نباید نگران باشی.
ایده متمم
همین شد که همزمانیِ اتفاقات باز هم برایم پیش آمد و در ایده متمم یک تجربه ذهنی پرسیده شد که من آن را اینگونه می فهمم: آیا حاضری دستگاهی برنامه ریزی شده ای باشد که در آن زندگیت را خودت انتخاب کنی؟ مثلا همیشه در آرزوی "فضانورد بودن" بودی و حالا به تو می گویند می توانی آن را از ابتدا تا انتها تجربه کنی، آیا می خواهی؟
نه حاضر نیستم. به نظرم زندگی باید انتخاب نشده به ما داده شود. یعنی ما باید خودمان را در مسیر زندگی کشف کنیم، و سبک و شیوه و تجربه های خودمان را انتخاب کنیم و پیدا کنیم. یعنی به نظر من اصلا زیبایی زندگی در این است که یک چیز نامعلوم باشد و تو به آن شکل بدهی و شکلی را بدهی که خودت می خواهی و خودت هستی و خودت می توانی. و این شکل را باید کشف کنی و پیدا کنی. نه اینکه انتخاب کنی و بعد بروی آن را تجربه کنی. منظورم این است که این مسیر کشف کردن را باید طی کنی.
چون در غیر این صورت من صرفا یک تصویر ذهنی از زندگی های دیگر دارم، مثلا زندگی فضانوردی اما واقعا نمیدانم زندگی یک فضانورد از ابتدا تا انتها چگونه است و با ظرفیت ها و خواسته های من جور در می آید یا نه و دوست ندارم چنین ریسکی را هم بکنم. شاید بهتر باشد در حد یک آرزو بماند.
اعتماد، تجربه و فکر
برخلاف سال های قبل که آشفتگی و سرگردانی مرا به شدت اذیت می کرد اما با اینکه ۹۱۰۵ روز از زندگی ام را می گذرانم به این نتیجه رسیدم که دلم نمی خواهد از این وضعیت فرار کنم و هرکاری را انجام بدهم که این دغدغه را فراموش کنم. شاید حالا پذیراتر شده ام. شاید هم تجربه است که زنجموره کردن و ناله کردن و طلبکار بودن که چرا راهنمایی نیست یا چرا کسی به من نمی گوید که چه کار کنم، هیچ فایده ای ندارد. کافیست اعتماد کنی و تجربه و فکر .
راستش حتی از این بدتر، دوست ندارم هیچ الگو و یا راهنمایی در طول زندگی ام داشته باشم. دوست دارم بهترینِ خودم شوم و راهش را خودم پیدا کنم.
ایمان
نه. من با تمام اینکه دوست داشتم زندگی یک نجار را تجربه کنم یا یک فضانورد یا یک نمایشنامه خوان در رادیو یا زندگی های دیگر، با این حال دوست ندارم این زندگی را از دست بدهم.
دوست دارم خودم کشفش کنم. خودم و تنها خودم و به خودم ایمان دارم.
یک:
دیروز در مطلب کارگاه کلمات شاهین کلانتری به واژه تطور برخورم. اگرچه این واژه به گوشم خورده بود اما معنیاش را نمی دانستم. در واژه یاب معانی تغییر، تحول، دگرگونی و تکامل برای آن آمده است. اما به نظرم آمد فرق این کلمات در چیست؟ در نتیجه کمی جست و جو کردم و به این نتیجه رسیدم که تطور به معنی تحولیست که در راستای تکامل باشد.
باید بنگریمبعد بیاندیشیمسپس بنگریمو باز بیاندیشیمبنگریمبیاندیشیمتا ابد...
ـ مبارزه تن به تن با زندگی
- دوست دارید چه استعداد خدادادی داشته باشید؟- این که به آسانیِ کار عکاسی شک کنم.
«عکاسی برای من مانند یک جرقه ناگهانی است که از چشمی تیزبین نشات می گیرد و لحظه جاودانگی آن را ثبت می کند»