نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ست گادین» ثبت شده است

Firstrole.blog.ir

*
در سال ۱۹۷۵ آقای استیون ساسون (Steven Sasson) با اختراع یک دوربین دیجیتال موج عظیمی از تحول و دگرگونی را در صنعت عکس و فیلم در جهان ایجاد کرد. اما شاید او هیچ وقت فکر نکرد که این ابزار و تکنولوژی قاتل لذت های ساده و عمیق انسان هاست.

تکنولوژی دوربین های دیجیتال که بعدها در گوشی های هوشمند خودشان را به نوعی دیگر نشان دادند، به طرز ناباورانه ای ارزش یک حس واقعی و یک خاطره به یادماندنی را از ما دزدیدند. کافی است یک دکمه را لمس کنیم، در عرض چندثانیه می توانیم ده ها عکس بگیریم و بعد از بین آنها، آن که به تعبیر دیگران از همه زیباتر است را انتخاب کنیم و به اشتراک بگذاریم. 

**
نمی خواهم روضه اینستاگرام را بخوانم اما خودتان قضاوت کنید: کیفِ لمس کردن یک خاطره اصیل کجا و اسکرول کردن و لایک کردن خنده های مصنوعی کجا!
عکس های قدیمی توی آلبوم خانوادگیتان را با تصاویر امروزی ذخیره شده در گوشی هایتان مقایسه کنید. آیا آن عکس ها اصالت بیشتری ندارند؟

عمدا از واژه ی تصویر در مقابل عکس استفاده می کنم، چرا که تصاویر ثبت شده روی گوشی و تبلت و ... فقط صفر و یک هستند. عکس نیستند. عکس آن است که بتوانی حس اش کنی. 
راستش هنوز طعم شیرین انتظار برای ظهور نگاتیوها در خاطرم مانده، هنوز آن دلهره که فیلم ۲۴تایی بگیریم یا ۱۸تایی (به گمانم!) در من زنده است. 

***
بله همه مان می دانیم تکنولوژی خیلی چیزها را به ما داد، سرعت زندگی مان را بالا برد و لحظات و اتفاقات کم نظیر زندگی را برایمان تکرار کرد. اما به نظرم تکرار، اصالت را می دزدد. بیشتر تجربه کردیم، بیشتر عکس گرفتیم، بیشتر لبخند زدیم، اما لبخند واقعی مان را در میان انبوهی از ژست ها و لبخندها و احساس ها گم کردیم. 

به قول آقای ست گادین دلزده شده ایم. (لینک اصلی (+) و ترجمه ی آن (+))

†*

اما هنوز هم راهی هست. ناامید نشوید. درست است که کم کم «تاریکخانه ها» به تاریخ می پیوندند و عبارت «ظهور نگاتیو» را باید به گنجه واژگان قدیمی و خاک خورده بسپاریم اما هنوز هم می توان با چاپ تصاویر ذخیره شده در موبایلمان آن ها را زنده کنیم. و از گزند فراموشی لابلای انبوه فایل ها حفظ کنیم. تصاویرِ تکراری ِدیگر را ازبین ببریم و همان عکس خاطره انگیز چاپ شده را نگه داریم. 
ازبابت کیفیت پایین نگران نباشید. قرار نیست آن ها را در گالری به نمایش عموم بگذاریم. می خواهیم فقط آن لحظات را ماندگار کنیم. 

زمانی که دوربین نداشتم و با موبایلم عکس می گرفتم، آن ها را چاپ می کردم. اعتقاد عجیبی به چاپ عکس روی کاغذ داشتم (و دارم) و تا زمانی که لمسشان نمی کردم احساس مالکیت نسبت به آن ها نداشتم. بعد از چاپ بود که آن خاطره مال خودم می شد وهیچ ویروسی نمی توانست آن را ازبین ببرد. 
توصیف دقیق ترش می شود: یک احساسِ رضایتِ همراه با آرامش و آسودگیِ خیال از اینکه اجازه دادم لحظاتِ دلپذیرِ گذشته پابرجا بماند.

*†
راستش من هم با یاور مشیرفرِ اندیشمند موافقم که:
«بشر نباید تحت کنترل ابزارهایش باشد، ابزارهایش باید تحت کنترل بشر باشند و تا زمانی که می توانیم گهگاهی بهتر است کنترل را مستقیما دست خودمان بگیریم» (+)

به عنوان یک داوطلب، برای شروع همینجا اعلام می کنم اگر روزی از قاب من در این خانه خوشتان آمد و دوست داشتید آن را داشته باشید، کافیست به من اطلاع دهید تا با کمال میل آن را به شما هدیه دهم:)



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۲:۵۴
firstrole.blog.ir

نصیر فقیه پور عزیز در قسمت نظراتِ پست چرا وبلاگ نویسی؟ سوالی پرسیده بود که به نظرم مضمونش این بود: من تاکنون وبلاگنویسی نکردم، چگونه وبلاگ نویسی کنم؟ 

نصیرجان چه خوب که این سوال را پرسیدی چون منتظر بهانه ای بودم تا این مطلبی که در ذهنم هست را بنویسم اما چون پست قبل طولانی می شد این کار را نکردم.
 
چند روز پیش یکی از پست های آقای ست گادین را در وبلاگش می خواندم. (به ترجمه ی خودم) نوشته بود ما چطوری دوچرخه سواری یاد می گیریم؟ میرویم از کتاب ها می خوانیم یا ویدیو «چگونه دوچرخه سواری کنیم» می‌بینیم؟ نخیر ما این کارها را نمی کنیم، ما یک دوچرخه را برمی داریم و دوچرخه سواری می کنیم. همین. حتی از این هم بدتر! ما دوچرخه سواری را وقتی یاد می گیریم که آن را اشتباه انجام دهیم. بارها و بارها زمین بخوریم، بیافتیم، و دوباره سوار شویم و ادامه دهیم. بعد هم در ادامه یک جمله طلایی می گوید و مطلبش را تمام می کند. میگوید این روش در بسیاری از موارد کار می کند. هرچیزی که بخواهیم یاد بگیریم. 

راستش نمی دانم چرا انقدر به قول فرنگی ها به این مثال آقای ست گادین«کراش» پیدا کر ده ام! شاید به این دلیل که من هم دوچرخه سواری را نسبت به هم سن و سالانم دیرتر یاد گرفتم. چون می ترسیدم. یادم می آید روزی پسرخاله ام گفت نه این جوری نمی شود خودم بهت یاد می دهم و من خوشحال از اینکه قرار است کسی به من یاد بدهد! همراه او شدم. رفتیم بالای یک شیب ملایم او مرا سوار دوچرخه کرد، کمی همراهم شد و بعد مرا رها کرد. و حشت کرده بودم و صدایش می زدم او هم میگفت: پاهایت  را روی پدال بگذار. پا بزن. فرمان را انقدر محکم نگیر! بار اول زمین خوردم، بار دوم، بار سوم و بالاخره فهمیدم اگر پایم را روی پدال بگذارم و پا بزنم، تعادلم را حفظ می کنم.
راستش من هم با آقای ست گادین موافقم که این روش خیلی وقت ها کار می کند. حتی با تقریب خوبی می توان گفت همیشه کار می کند. اصلا اشتباه کردن است که به آدم یاد می دهد. خلاصه همانطور که در پاسخ کامنتت کوتاه گفتم اینجا هم می گویم وبلاگ نویسی خیلی شبیه دوچرخه سواری است. باید شروع کنی، اشتباه کنی، جا نزنی و ادامه بدهی. 
این روزها من هم به نوعی دیگر درگیر این قضیه ام. مدام حرف پسرخاله ام را به خودم یادآوری می کنم: 

پایت را روی پدال بگذار. پا بزن، انقدر فرمان را محکم نگیر! 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۴۳