نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان» ثبت شده است

Golden Word

چند روز پیش وقتی داشتم درباره ی موضوعی فکر می کردم و در اتاقم با خودم حرف می زدم! به یک عبارتی نیاز پیدا کزدم که قبلا آن را شنیده بودم. معنی اش به تجلی درآمدن، در معرض نمایش قرار گرفتن و مشابه آن بود. یک کلمه اش را می دانستم ظهور و کلمه قبلی اش هم آوای "s" داشت. با خودم چندبار مرور کردم، ثمره ظهور؟ عرصه ظهور؟ 

منتها هرچه فکر کردم آن واژه لعنتی! به ذهنم نرسید. چند روزی حسابی ذهنم را مشغول کرده بود و گاه و بیگاه به آن فکر می کردم. می دانید چه حسی بود؟ حس احتیاج داشتن و نیاز مفرط! انگار که در یک جمعی قرار گرفته باشی که فقط با همین یک واژه طلایی بتوانی منظورت را برسانی. 

امروز صبح کتاب راه هنرمند خانم جولیا کامرون را می خواندم که ناگهان در لابلای کلمات یافتمش. منصه ظهور! بله آن کلمه همین بود، منصه ظهور.
خیلی اتفاق خوب و هیجان انگیزی بود و سر صبحی حسابی قبراقم کرد.
نخندید اما واقعا احساس ارشمیدس را داشتم. به هرحال یک واژه طلایی را یافته بودم:)

پ.ن: من واقعا دارم به طبیعت شک می کنم!
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۱:۱۹