امروز که داشتم از دانشگاه به سمت اتوبان چمران می رفتم، ناخودآگاه شروع کردم به بلند حرف زدن با خودم. کارای پایان نامه تموم شده بود و احساس خوبی داشتم. حس قدرت، توانایی...به خودم افتخار می کردم! میدونم. میدونم احتمالا براتون خنده داره اما می خوام بگم برای من ارزشمنده. همین چند تکه کاغذ! شاید برای خیلی از آدمها نباشه اما برای من هست چون من میدونم با چه سختی و در چه شرایطی همین چندتا تکه کاغذ و نوشتم. تو این دوران یک و نیم ماهه فشرده پایان نامه نویسی به این نتیجه رسیدم که واقعا نوشتن یک مطلب علمی خوب به طوری که همه ازش یه چیز واحد و بفهمن سخته. نوشتن واقعا خیلی سخته. استفاده از کلمات و جملات درست و مناسب و درست منتقل کردن مفهوم و ...
درسته که این کار جزو اولین کارهای من بوده (البته اولیش مربوط به نوشتن یک مطلب تو نشریه دانشگاه بود.) امانوشتن و تموم کردنش حس خوبی به من داد و در واقع یک انگیزه مضاعف برای ادامه در کار تولید محتوا. و البته نکته ی جالب اینجاست که امروز با تموم شدن این پروژه به نوعی دارم وارد کار نشر و انتشارات میشم. البته می دونم راه خیلی زیادی و باید طی کنم و اولین چیزی که این کار نیاز داره صبر و حوصله و تلاش و پیگیری و پشتکاره. خب به نوعی این ویژگی هارو دارم و امیدوارم یه روزی بتونم موثر باشم تو زمینه تولید محتوای آموزشی مناسب. هرچند بازار کتاب مشکلات خودشو داره . کم و بیش از بچه ها شنیدم و ایده آل گرایانه در موردش خیال پردازی نمی کنم. اما با این وجود دلم می خواد یک روزی بیام این مطلب و بخونم در حالی که تجربه های زیادی تو این زمینه دارم و به یاد کار اول خودم لبخند بزنم و بگم یادش بخیر!
اساسا رفتن از آن مقوله هاییست که یک طرفه است ، یعنی برگشت ندارد ، اگر رفتی باید بروی و دیگر برنگردی . حتا اگر تصمیم به رفتن یک تصمیم لحظه ای و غیر عاقلانه باشد . در غیر این صورت ، اعتمادِ دیگران را از دست میدهی . کسی دیگر به تو و تصمیم هایت اعتماد نمیکند . میداند پشیمان میشوی و بر میگردی . اعتماد برای من چیز مهمی است . اینکه دیگران به من اعتماد کنند ، حتی به نبودنِ من . من همیشه سخت ترین راه را برگزیده ام ، دلیلش را نمی دانم اما راه درست برای من و از نظر من همیشه سخت ترین راه بوده است . میخواهم برنگشتن را تمرین کنم ، حتی اگر خلاف طبیعتِ من باشد . میخواهم ثبات را یاد بگیرم . سخت است . سختی اش به اندازه ی تنهایی ست . تنها شدن ، تنها رفتن ، تنها ماندن . نبودِ کسی که با حرفهایش تو را در آغوش بکشد . اما باید یاد گرفت . شاید برای روز ِ مبادا .