نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

یادداشت ها و تجربیاتم در زندگی

نقش ِ اول

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «از آرزوها» ثبت شده است

امروز که داشتم از دانشگاه به سمت اتوبان چمران می رفتم، ناخودآگاه شروع کردم به بلند حرف زدن با خودم. کارای پایان نامه تموم شده بود و احساس خوبی داشتم. حس قدرت، توانایی...به خودم افتخار می کردم! میدونم. میدونم احتمالا براتون خنده داره اما می خوام بگم برای من ارزشمنده. همین چند تکه کاغذ! شاید برای خیلی از آدمها نباشه اما برای من هست چون من میدونم با چه سختی و در چه شرایطی همین چندتا تکه کاغذ و نوشتم. تو این دوران یک و نیم ماهه فشرده پایان نامه نویسی به این نتیجه رسیدم که واقعا نوشتن یک مطلب علمی خوب به طوری که همه ازش یه چیز واحد و بفهمن سخته. نوشتن واقعا خیلی سخته. استفاده از کلمات و جملات درست و مناسب و درست منتقل کردن مفهوم و ...

درسته که این کار جزو اولین کارهای من بوده (البته اولیش مربوط به نوشتن یک مطلب تو نشریه دانشگاه بود.) امانوشتن و تموم کردنش حس خوبی به من داد و در واقع یک انگیزه مضاعف برای ادامه در کار تولید محتوا. و البته نکته ی جالب اینجاست که امروز با تموم شدن این پروژه به نوعی دارم وارد کار نشر و انتشارات میشم. البته می دونم راه خیلی زیادی و باید طی کنم و اولین چیزی که این کار نیاز داره صبر و حوصله و تلاش و پیگیری و پشتکاره. خب به نوعی این ویژگی هارو دارم و امیدوارم یه روزی بتونم موثر باشم تو زمینه تولید محتوای آموزشی مناسب. هرچند بازار کتاب مشکلات خودشو داره . کم و بیش از بچه ها شنیدم و ایده آل گرایانه در موردش خیال پردازی نمی کنم. اما با این وجود دلم می خواد یک روزی بیام این مطلب و بخونم در حالی که تجربه های زیادی تو این زمینه دارم و به یاد کار اول خودم لبخند بزنم و بگم یادش بخیر!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۴۲

ساعت چهار بامداد است و من دلم نمی خواهد صبح از راه برسد. شب را بیشتر دوست دارم . از آن جهت که آرام است و می توانی در سکوت فکر کنی و سوار بر اسب خیال هرکجا خواستی بروی. به خصوص اگر آن شب بارانی هم باشد. امروز لیست آرزوهایم را نوشتم. بیشتر هدف هایم به گونه ای است که باید حداکثر تا دو سال دیگر به آن ها برسم. یرزگترین شان برپا کردن یک گالری عکسِ نگاه بود و خرید ماشین. کوچکترین هدف و اصلی ترین آن ها، که شاید کمی عجیب باشد، اما تعمیرات طبقه ی پایین و نقل مکان به آنجا بود. مدت هاست به این نتیجه رسیده ام که تنها راه، دوری و دوستی با خانواده است و بهتر است این سبک زندگی که در شش سال آن را زندگی کردم و یادگرفتم را ادامه دهم. تنها مشکل این جاست که خانواده این را قبول ندارد و به همین دلیل است که دائم نگرانم و مدام پیش خودم احتمالات را بررسی می کنم. گفتم که برای شما عجیب است. هم تصمیم من و هم خانواده. درمورد خودم باید بگویم یک میل عجیبی در من وجود داردکه مرا به انزوا سوق می دهد. اینکه سیستم زندگی ام دست خودم نباشد مرا عصبی می کند. هدف ها و آرزوهای من خلاف جهت جریان خانواده و عرف جامعه شهری ام است و همین است که کار را سخت تر می کند. شاید خنده دار است بگویم این روزها مدام احساس می کنم کسی سنگی جلوی پای من قرار می دهد و من آن را به سختی بلند می کنم و کنار میگذارم و باز هم تا سر بر می گردانم سنگی دیگر را میبینم . بله همین گونه می شود که زندگی و تنها بودن گاه هزینه های زیادی می طلبد و شاید به همین دلیل دلم نمی خواهد این تنهایی را به بهای ارزانی از دست بدهم. 
امروز یک لیست دیگر هم نوشتم. خودی که دوست دارم باشم چه شکلی ست؟ تا کنون به این سوال فکر کرده اید؟ به این که ترس هایتان چیست و چه عادات بدی دارید و چه عادات خوبی و دیگران شما را با چه ویژگی می شناسند و در کل دوست دارید شخصیتتان چگونه باشد؟ من تا حدودی به این موضوع فکر کرده ام اما بهتر است در یک پست جداگانه به آن بپردازم.

پس
خواننده ی عزیز، منتظر پست بعدی ما باشید. 
با تشکر :)
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۴:۲۴

بیان کردن افکار برای من سخت است ، همیشه سخت بوده . به همین دلیل است که تحلیل خود درباره لاک قرمز را نمی نویسم یا پست هایی که در شبکه مجازی میگذارم را سریعا پاک میکنم . جایی که لازم باشد و احساس کنم باید بگویم ، میگویم ،مثل آن روز که با مادرم حرف زدم و گفتم من همین هستم که اکنون هستم . و جوری که بقیه بخواهند زندگی نمیکنم . اما می دانید مشکل این جاست که کم پیش می آید که احساس کنم لازم است چیزی بگویم . اکثر اوقات ، باور ندارم با گفتن من چیزی تغییر کند . شاید لازم است کسی همان حرف را بزند که قدرت نفوذ کلام بیشتری داشته باشد . چون اکثر آدمها به اینکه چه قدر حرف درست است فکر نمی کنند ، بلکه به این فکر میکنند که چه طور و توسط چه کسی بیان شده است . البته یکی از ویژگی های من این است که اصراری به تغییر آدمها ندارم . به نظرم هرکسی همانگونه که هست محترم است . البته درست است که این حرف ظاهر خوبی دارد اما اگر این حرف را درباره یک آدمی که مشکل اخلاقی دارد ، به کار ببریم چه؟!! نه . این خوب نیست . این حجم از تنهایی خوب نیست . این حجم از خودخوری خوب نیست ، این حجم از بی تفاوتی خوب نیست . نمونه اش همین الان که علیرغم داشتن دوست های زیاد ، اما چه کسی از درونم خبر دارد ؟ به هیچ کس نمیگویم و مدام خودخوری میکنم . مدام ، تا این خود روزی تمام بشود؟

پ.ن: نوشتن را دوست دارم ، دقیق نوشتن را تحلیل کردن را ، اما تمرین میخواهد ، اول از همه تمرین بر علیه این خود سمج که میخواهد از دنیایش بیرون نیاید !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۱۴

حالا شما ممکنه بخندی ولی بین خودمون بمونه ، یه روزی هم میرسه من همه زندگیمو جمع میکنم میرم یه شهر کوچیک سمت همدان و اینا ، معلم میشم توی یه مدرسه ، طبقه بالای یه خونه زندگی میکنم که طبقه پایینش یه پیرزن تنهاست . و بقیه زندگیمو اونجا میگذرونم ، البته بدون اینکه به کسی بگم ، بدون اینکه هیچ دوست نزدیک یا خانواده م بدونه ، این تهِ آرزوی منه! بعد از فوق لیسانس و دکترا و مهاجرت و چیزای دیگه .
همه اینا در اثر یک تصمیم آنی اتفاق می افته که هنوز وقتش نرسیده مع الاسف . 
پ.ن : لبخند مانعی ندارد .

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۰۲:۱۳